نکاتی که مادران باید بدانند، اینهاست!
هجده سال پیش برای اولین بار مادر شدم. آن روز هیچ چیزی در مورد بچه داری نمی دانستم. فقط یک نوزاد را یک بار در آغوش گرفته بودم.
گروه ترجمه نینیبان: هجده سال پیش برای اولین بار مادر شدم. آن روز هیچ چیزی در مورد بچه داری نمی دانستم. قبل از اینکه ایوان به دنیا بیاید، فقط یک نوزاد را یک بار در آغوش گرفته و هرگز پوشک بچه عوض نکرده بودم. چند تا کتاب خوانده بودم ولی یادگیری واقعی تا زمانیکه خودتان بچه داری نکنید، اتفاق نمی افتد.
خب چه چیزهایی یاد گرفتم؟
اینکه اصولا وقتی بچه ها خواب هستند، خوابیدن شما غیرممکن است.
اینکه چیزهایی که قسم خورده بودید که هرگز انجام نمی دهید ( در مورد من همه جا بردن اسنک و خوراکی های مشابه بود) چیزهایی هستند که در این مدت سلامتی شما را نجات می دهند.
اینکه هرگز نمی توانید هم اخبار تلویزیون را تماشا کنید وهم به گریه بچه گوش دهید.
اینکه روزهایی هستند که هرگز دلیل گریه بچه تان را نمی فهمید. بعضی وقتها آنها فقط به خاطراینکه بچه هستند، گریه می کنند.
اینکه کارهایی برای بچه تان انجام می دهید ( از مردم چیزهایی می خواهید و خودتان را معذب می کنید) که هرگز برای خودتان نمی کنید.
اینکه کمبود خواب واقعا نوعی شکنجه است.
اینکه پرداخت هرازگاه هزینه پرستار بچه ، ارزان تر از پرداخت هزینه مشاور ازدواج است.
اینکه وقتی چیزی درون شما می گوید که آنها بیمار هستند یا مشکلی برایشان پیش آمده، واقعا همین طور است.
اینکه بعضی اوقات می توان تسلیم شلوغی خانه شد. وقتی بچه ها از خانه شما بروند، می توانید دوباره همه چیز را تمیز کنید.
اینکه چیزهایی وجود دارند که عشق وعلاقه هم نمی تواند آنها را درست کند.
اینکه یک بچه سالم، اگر غذا مهیا باشد، هرگز از گرسنگی نخواهد مرد.
اینکه به خاطر خصوصیت آنها در نوجوانی مهم این است که شما کماکان با شخصیتی که از آنها سراغ دارید، با آنها حرف بزنید. آنها به حرف شما گوش خواهند داد. فقط ممکن است چند سال طول بکشد که بدانند چه چیزی شنیده اند.
آنچه من اخیرا یاد گرفته ام، این است که زمان خیلی سریع می گذرد. اگر می توانستم چیزی را تغییر دهم، زمان کمتری را به نگران شدن در مورد کاری که اشتباه انجام می دادم، می گذراندم و زمان بیشتری را به لذت بردن درآنچه درست بود، اختصاص می دادم.
همه چیز مثل چشم برهم زدن است. یک لحظه و سپس آنها سراغ زندگی خود می روند.
هجده سالگی زمانی است که فرزند من طبق قوانین و عادت های جامعه به یک بزرگسال تبدیل شده است. او می تواند به خدمت سربازی برود و رای بدهد و خودش برگه های پزشکی اش را امضا کند. با اینکه تا دیروز هنوز خیلی برای این کارها جوان بود. مادر من هنوز از من مراقبت می کند و من هم قصد ندارم از راهنمایی کردن پسرم دست بردارم. ولی ایوان آماده راه یافتن به دنیای بیرون است و من هم آماده ام تا به او چنین اجازه ای بدهم.
لیزا بلکین
برای ارسال نظر کلیک کنید
▼