رشد مغز کودکان چگونه است؟ (۳)
رهبر کمونیست سابق رومانی برای افزایش جمعیت محدودیت هایی برای سقط جنین و راههای جلوگیری از تولد فرزند انجام داد و حتی مالیاتی برای زوجهای بالای ۲۵ سال که بچه نداشتند، وضع کرد.
گروه ترجمه نینیبان: نیکولای چائوچسکو رهبر کمونیست سابق رومانی بعد از قدرت گرفتن در این کشور در اواسط دهه شصت میلادی تدابیر شدیدی برای تغییر شکل دادن رومانی از یک جامعه متکی به کشاورزی به یک جامعه صنعتی اتخاذ کرد. او برای افزایش جمعیت محدودیت های زیادی برای سقط جنین و راههای جلوگیری از تولد فرزند انجام داده و حتی مالیاتی برای زوجهای بالای ۲۵ سال که بچه نداشتند، وضع کرد.
هزاران خانواده از روستاها به شهرهای بزرگ آمده تا در کارخانه های دولتی مشغول به کار شوند. این سیاست ها خیلی از خانواده ها را مجبور به رها کردن نوزادان تازه متولد شده خود می کرد و آنها مجبور شدند بچه هایشان را در موسساتی دولتی که لیگان (در زمان رومانیایی به معنی مهد کودک) بگذارند. تنها بعد از برکناری چائوچسکو در سال 1989 بود که دنیای خارج متوجه شرایط وحشتناکی که این بچه ها در آن زندگی می کردند، شد. این نوزادان ساعت ها در تخت هایشان تنها رها می شدند. در واقع تنها تماس انسانی آنها زمانی بود که یک مراقب که مسوول نگهداری از 15 تا 20 کودک بود، برای غذا دادن یا حمام کردن آنها سراغشان می آمد. تقریبا هیچ توجهی به این بچه ها نمی شد. سیستم مراقبت های دولتی خیلی دیر تغییر کرد و در سال 2001 محققان آمریکایی مطالعات خود را روی 136 کودک از شش مهدکودک رومانیایی به منظور بررسی تاثیرات غفلت از بچه ها در زمان رشد آغاز کردند.
این تحقیقات زیر نظر چارلز زینا یک روانشناس بچه در دانشگاه تولین و یک روانشناس و متخصص اعصاب در دانشگاه مریلند و چارلز نلسون یک متخصص اعصاب هاروارد انجام می شدند. آنها متوجه رفتارهای نابجای این بچه ها شدند. خیلی از آنها زمانیکه این تحقیقات شروع شد، زیر دو سال سن داشته و هیچ ارتباطی با مسوول مراقبت خود برقرار نکرده بودند. وقتی ناراحت بودند، سراغ مراقبان خود نمی رفتند. محققان گفتند که بچه ها در این لحظه رفتارهای وحشیانه ای نشان می دادند که آنها هرگز پیشتر ندیده بودند. به طور غیرارادی به حالتی سرگردان این طرف و آن طرف می رفته و سر خود را به زمین می کوبیده یا در یک جا می چرخیدند و ناگهان سر جای خود خشکشان می زد.
وقتی محققان تست EEG را روی مغز بچه ها انجام دادند، متوجه شدند که این سیگنالها ضعیف تر از سیگنال هایی بوده که در بچه های دیگر هم سن این کودکان ثبت شده است. محققان در ادامه مطالعات خود نیمی از بچه ها را به کمک مددکاران اجتماعی در اختیار خانواده هایی که سرپرستی آنها را برعهده می گرفتند، قرار دادند. بقیه بچه ها در مهد کودک ماندند. این خانواده ها به طور ماهانه دستمزد، کتاب و اسباب بازی و پوشک و دیگر وسایل لازم دریافت کرده و درعین حال با بازدید های روزانه مددکاران اجتماعی روبرو شدند. آنها در چند سال بعد هم این مطالعات را روی بچه ها انجام داده و تفاوت های دراماتیکی بین دو گروه مشاهده کردند.
در هشت سالگی بچه هایی که در سن دو سالگی یا زودتر نزد این خانواده ها رفته بودند، در تست های EEG مغز خود الگوها و طرح هایی داشتند که قابل تشخیص با دیگر بچه های هشت ساله نبود. بچه هایی هم که در مهدکودک مانده بودند، همچنان تستEEG ضعیف تری داشتند. اگرچه همه بچه ها در این آزمایش حجم مغز کمتری از بچه های هم سن خود در جوامع معمول داشتند. در بچه هایی که نزد خانواده ها فرستاده شده بودند ماده سفید رنگی (آکسون های متصل کننده نرون ها) نسبت به بچه هایی که در مهدکودک مانده بودند، دیده می شد.
طبق نظریه محققان این نشان می داد که ارتباط نرونی بیشتری در بچه هایی که نزد خانواده ها فرستاده شده بودند، وجود داشت. بزرگ ترین تفاوت بین دو گروه از بچه ها که در سن چهارسالگی مشاهده شد، در قابلیت های اجتماعی آنها بود. محققان گفتند: «ما متوجه شدیم خیلی از بچه هایی که نزد خانواده های دیگر فرستاده شده بودند، به شیوه ای که یک بچه به طور معمول با بقیه ارتباط برقرار می کند، قادر بودند با مراقبان خود ارتباط برقرار سازند. در مغز انعطاف پذیری کافی در سالهای آغازین زندگی وجود دارد و این به بچه امکان غلبه بر تجربه های منفی را می دهد.»
در یک برنامه تمرینی والدین که توسط هلن نویل در دانشگاه اورگان انجام شد، گروهی از شرکت کنندگان از خانواده های مختلفی که در یک برنامه دولت آمریکا که به بچه های کوچک از خانواده های کم درآمد کمک های مختلفی ارئه می دهد، انتخاب شدند. والدین یا مراقبان هر هفته برای مدت بیش از دو ماه در این کلاس ها حاضر می شدند. در هفته های نخست آنها با راهکارهایی برای کاهش استرس در فعالیت روزانه مراقبت از بچه ها آشنا شدند. این تنش ها گاهی می تواند به حدی غیرقابل تحمل باشد که برای خانواده هایی که درعین حال مشکلات مالی دارند هم احساس سنگینی ایجاد کند. والدین در این برنامه ها می آموزند که چطور برای هرگونه موفقیت خاص بچه تقدیر مثبتی از خود نشان دهند. در این کلاسها پدر و مادرها تشویق می شوند تا تمرکز خود را به جای سرزنش بچه هایشان هربار که مرتکب اشتباهی می شوند، روی توجه نشان دادن در زمانی که کارها را درست انجام می دهند، بگذارند. در هفته های بعدی والدین یاد می گیرند که چطور بچه های خود را تشویق و ترغیب کنند. در فعالیت های خانگی والدین از بچه ها می خواهند تا اشیای مختلف نظیر قاشق و بطری و مداد را برداشته و حدس بزنند کدام یک از آنها در
آب شناور بوده و کدام در آب فرو می رود. بچه ها هر هفته در یک تمرین چهل دقیقه ای از توجه والدین برخوردار می شوند. روی انجام مهارت هایی در میان حواس پرتی های مختلف تمرکز می کنند و مثلا از آنها خواسته شده در حالیکه بقیه بچه ها در حال بادکنک بازی هستند، نقاشی کنند. معلمان همچنین به آنها یاد می دهند تا احساسات خود را از طریق بازی احساسی بینگو بهتر کنند. در این بازی بچه ها حالت های خوشحال و ناراحت را با چهره خود نشان می دهند. در برخی کلاس های دیگر بچه ها می آموزند تا تکنیک های آرام شدن نظیر نفس عمیق کشیدن در زمان ناراحت بودن را تمرین کنند.
در پایان هشت هفته تمرین، محققان بچه ها را از نظر زبان، آی کیو و دقت مورد ارزیابی قرار می دهند. همچنین از طریق پرسشنامه ای که به والدین داده شده، آنها نحوه رفتاری بچه ها را ارزیابی می کنند. نویل و همکارانش در گزارشی در ژوئیه 2013 اعلام کردند بچه هایی که در این پروژه تحقیقاتی از این کلاس ها بهره مند شده بودند، نسبت به بچه های دیگر با افزایش معناداری در مهارت های مختلف روبرو شدند. والدین هم تنش کمتری در تعامل با بچه های خود تجربه می کردند. «وقتی شیوه تربیتی تغییر می کند و استرس کمتر می شود، این شرایط منجر به تنظیم احساسی بیشتر و برقراری رابطه بهتر با بچه ها می شود.»
برای ارسال نظر کلیک کنید
▼