داستان تولد شهرزاد، مجله ای مخصوص کودک و نوجوان (۱)
يكي بود يكي نبود،غير خدا هيچ كس نبود.روزي از روزهاي خدا،شايد ده سال پيش ،سه تا روزنامه نگار باهم توي خيابون راه مي رفتند.يكي من بودم يكي آرش ابوترابي و يكي هم محمد پزشك.
نی نی بان: يكي بود يكي نبود،غير خدا هيچ كس نبود.روزي از روزهاي خدا،شايد ده سال پيش ،سه تا روزنامه نگار باهم توي خيابون راه مي رفتند.يكي من بودم يكي آرش ابوترابي و يكي هم محمد پزشك. اون روزها پس از چندسالي كه معاون خانه روزنامه نگاران بودم به مركز مطالعات و تحقيقات رسانه ها منتقل شده بودم وشده بودم مشاور در امور مطبوعات كودك و نوجوان.اما اون دوتا دوست هنوز در خانه كار مي كردند.آرش پيشنهاد داد كه يك مجله راه بيندازيم به نام شهرزاد؛يك مجله كه فقط وفقط داستان چاپ كند. روزهاي بعد نشستيم با اميد وهابي املشي و كلي درباره شهرزاد فكر كرديم و طرح نوشتيم. درخواستش رو هم به معاونت مطبوعاتي دادم. يك دفترچه چهل برگ هم دستم بود كه هر روز كلي يادداشت درباره شهرزاد توش مي نوشتم.
***
پنج شش سالي گذشت. به كل قضيه شهرزاد رو فراموش كرده بودم. ديگر هم اون دوستانم رو نمي ديدم. اون روزها مدير دفتر ادبيات مذهبي بودم و دبير هيئت نظارت بر كتاب كودك. به گمانم پانزده رمضان بود؛ روز تولد امام حسن(ع). من و اردشير صالح پور براي راه اندازي جشنواره بين المللي تئاتر ديني در شهر مشهد بوديم. جشنواره اي كه سنگ بناي جشنواره فرهنگي هنري امام رضا(ع) شد. در حرم امام رضا(ع)بودم كه دكتر هادي صادقي زنگ زد و گفت در جلسه هيئت نظارت مجوز شهرزاد صادر شده است. آن لحظه هيچ ايده اي براي مجله نداشتم. پس همانجا سپردمش به امام حسن مجتبي و امام رضا كه دل و جانم فدايشان .
***
همزمان با اولين جشنواره بين المللي تئاتر ديني كه دبيرش بودم، نخستين پيش شماره شهرزاد را منتشر كردم. مركز هنرهاي نمايشي حامي ما بود و دوستاني مثل سعيده آجربنديان، مسعود اسماعيلي، اميد وهابي و...همراهم.
اما انتشار مجله با دست خالي و تنها مقدورنبود. دوستي به دوستانم اضافه شد به نام مهدي عزيزي. از اهالي تئاتر بود و در روسيه درس خوانده بود. قبول كرد كه شهرزاد را منتشر كند و دخل و خرج با خودش. مطالبش را كه دست و پا كرد جز با يك مطلب مخالف نبودم. شهرزاد شد مجله تئاتر و ادبيات و سينما. بعضي از دوستاني را كه گردآورده بود مي شناختم؛ افشين هاشمي، امين عظيمي، عباس غفاري ، مسعود پاكدل و …
شماره اول شهرزاد تيرماه ۱۳۸۳ منتشر شد، با عكسي از نمايش اسب ها به كارگرداني محمد رحمانيان و بازي بهناز جعفري.
حدسم درست درآمد ومهدي عزيزي حسابي ضرر كرد و از ادامه انتشار مجله سرباز زد .كسي در اين مملكت دلش به حال تئاتر و ادبيات نسوخته بود.
***
دلم طاقت نياورد كه شهرزادم، به دنيا نيامده از دنيا برود. شماره دوم را به هر زحمتي بود زمستان همان سال منتشر كردم. زحمات اين شماره با صدرا شريعتمداري بود و سارا خرامان و شهلا شهركي و...اما صدرا شريعتمداري هم كه بخشي از هزينه هاي اين شماره را تقبل كرده بود، كم آورد و براي شماره سوم بازهم تنها ماندم.
شماره دوم را دوست دارم. گروهي گرد هم آمديم كه اگر مجله باني درست و حسابي داشت مي توانستيم در عرصه ادبي و هنري كار درخوري را راه بيندازيم. هادي خورشاهيان،مصطفي رستگاري، حسين شيخ الاسلامي، محمدولي زاده، مهدي عزيزي، حسين سلطان محمدي، پژمان رحيمي زاده، شقايق قندهاري و….
اين شماره ويژه يكصدمين سالمرگ چخوف بود. تقريباً همان سياق شهرزاد مهدي عزيزي را دنبال كرده بودم اما با رنگ و بوي ديني تر و بومي تر. سرمقاله شماره دوم را هنوز دوست دارم و نوشته هايي كه از فرياد شيري، منوچهرآتشي، ابوالفضل صمدي ، حميد باباوند، رحمت اميني، لاله تقيان،محمدرضا الوند ،فريباوفي، چيستا يثربي ، هديه شريفي،سيدصادق موسوي، سجاد صاحبان زند و پريسا مهجور در آن شماره آمده بود .
پيش از آن سردبيري را حداقل در چهارپنج مجله تجربه كرده بودم. اما آن شماره شهرزاد را خيلي دوست داشتم. چون اين بار شهرزاد خودم را منتشر كرده بودم. شهرزاد متولد شده بود و به هيچ قيمتي دلم نمي خواست كه بميرد.
برای ارسال نظر کلیک کنید
▼