بیماری ام اس در بارداری، این داستان را بخوانید
غربالگری چیزی نشان نداد. نگران فرزندان دوقلویی است که قرار است همهکس او باشند. دلم نمیآید به او بگویم که در غربالگری «اماس» نشان داده نمیشود.
به شکم برآمدهاش زیرچشمی نگاه میکنم. اگر روزگار با من هم مهربان بود، شاید همزمان هر دو بارداری را تجربه میکردیم؛ او با سلامت و امنیت خاطر و من زیر نظر پزشک و مضطرب از هزارویک احتمال ساخته و پرداخته ذهنم. درباره وزن او شوخی میکنیم و میخندیم. میدانیم که در دو سال گذشته در کنار هم راههای متفاوتی را برای ادامه زندگی انتخاب کردهایم و امروز به هدفهایمان نزدیک شدهایم؛ او به مادرشدن و من به تنهایی زیستن، او به سالمماندن و من به سالمشدن، او به ادامهدادن و من به رهاکردن. لیوان شربت سرخرنگ را یکنفس سر میکشد و بهسختی در پشت میز جای میگیرد. نگران است.
پیش از این، نشانههای «اماس» را پرسیده بود و حالا مضطرب روزهای پس از زایمان خود است. بسیاری از دوستان بیمارمان بعد از بارداری متوجه نشانههای بیماری شدهاند و او بهعنوان یکی از دوستان همیشه همراه، امروز از این موضوع برای آینده خود و فرزندش نگران است.
ضعف و خستگی یک نشانه عمومی و مشترک میان انواع بیماریها بود که همراه با تاری دید و درد در چشم، پزشک را وادار به تجویز آزمایش کرد. پزشک با شک احتمال «اماس» را رد کرد؛ اما سهیلا هنوز نگران است. از جا بلند میشوم و در میان جملههای شکسته او، به سمت گاز میروم. به بخار کتری در فضا خیره میشوم. قوری را برمیدارم. با چشمانم قطره آب را دنبال میکنم. قطرهای آب از قوری روی پای من میریزد. به انگشت شست خیس پای راستم نگاه میکنم. قوری را روی کابینت میگذارم و با دستمال پایم را خشک میکنم. «سوختی، دختر!» سر میچرخانم. لبخند میزنم. بعد از چند ثانیه حس میکنم. میسوزم و انگشت قرمزرنگم را باد میزنم. روی صندلی مینشینم و از سوزش مینالم. سهیلا بلند میخندد. برای او جالب است که چندین ثانیه طول کشید تا نورونها پیام سوزش را به مغز برسانند. من هم با او میخندم.
نمیدانم چه کنم اگر نشانههای «اماس» او بعد از زایمان جدی شوند یا به افسردگی بعد از زایمان دچار شود. بدون حضور مادر و خواهر او تنهاتر از من است. «غربالگری چیزی نشان نداد». نگران فرزندان دوقلویی است که قرار است همهکس او باشند. دو دختری که مادر و خواهر مادرشان خواهند شد. دلم نمیآید به او بگویم که در غربالگری «اماس» نشان داده نمیشود. میگویم: «این بیماری وراثتی نیست. تنها احتمال ابتلا در خانوادههایی که بیمار «اماس» دارند، کمی بالاتر از دیگر افراد است». با شک نگاه میکند. «حتی اگر دوقلوهای تو همسان باشند و یکی از آنها در دهههای بعدی عمر دچار بیماری شود، دیگری در بیشترین حالت ٣٠ درصد احتمال ابتلا دارد». چشمهای ترسیده او هیچ نشانی از مجابشدن ندارند. ««اماس» نداری! اگر هم داشتی به کسی منتقل نمیشد». صدای پیامی از فضای گفت بیثمر یکطرفه نجاتم میدهد. پیام را باز میکنم؛ «...و مرگ/ در کدامین دقیقهی گیج/ بیدار میشود از خوابهای ما؟ / در این شبِ دراز/ این شبِ مشکوک...» لبخند میزنم.
منبع:
روزنامه شرق
برای ارسال نظر کلیک کنید
▼