رفتارهای نادرست والدین، برداشت هایی که کودک می کند
امروز بنا است مهمان به خانه بیاید. مادر مشغول فعالیت است و پدر هم برای خرید بیرون رفته.
امروز بنا است مهمان به خانه بیاید. مادر مشغول فعالیت است و پدر هم برای خرید بیرون رفته. وقتی بر می گردد معلوم است که خسته و عصبانی است. مادر به استقبال می آید و وسایل را از پدر می گیرد. پدر بدون سلام و علیک شروع می کند به ناسزا گفتن: رفتم بازار، فلان فلان شده فکر می کند که من فلانم. (من در همین اندازه که به جای حرف های زشتی که پدر گفته، از کلمه فلان استفاده می کنم، عذر می خواهم. همین قدر که جملات زشتی به وسیله این مثال در ذهن پاک یک انسان نقش می بندد باید پوزش طلبید؛ اما چه کنم که برای رساندن مطلبی که می خواهم بیان کنم، باید از این مثال ها استفاده کنم.)
در ادامه می گوید: طوری قیمت می گوید که انگار نه انگار من آدمم. فکر می کند که فلان می شوم و حرفش را باور می کنم.
(پیام این حرف: عصبانی که شدی ابراز کن؛ آن هم با فحش و ناسزا.) مادر به میان می آید و می خواهد پدر را آرام کند که پدر سر او هم فریاد می کشد و می گوید: اگر توی فلان این قدر اصرار نداشتی و با همان فلان هایی که در خانه داشتیم مهمانی را رد می کردی، این اندازه اعصاب من خرد نمی شد. (پیام این حرف: تقصیرها را به گردن این و آن بیانداز؛ اصلاً لازم نیست خویشتن دار باشی.)
قبل از این که مهمان ها بیایند، مادر به اتاق رفته و دارد به خودش می رسد. (پیام این کار: زن بیش از آن که به آراستگی در خانه و در حضور شوهر پای بند باشد، باید نگران آراستگی خود در مقابل دیگران باشد.) پدر هم سر و وضعش را مرتب کرده و منتظر است. (پیام این کار: لازم نیست پدر هم در خانه سر و وضع مرتبی داشته باشد. سر و وضع مرتب برای افرادی غیر از اعضای خانه است.)
صدای زنگ آمد. الان وقت آمدن مهمان ها نیست. مادر آیفون را برداشت. مرد همسایه است. پدر به مادر می گوید: من حال ندارم، ببین چه کار دارد. اگر با من کار دارد، بگو نیست. (پیام این حرف: دروغ کار زشتی نیست. هر وقت دلت خواست می توانی از آن استفاده کنید.
همسایه آش نذری آورده. مادر با همان لباس خانگی دم در می رود و تنها یک چادر بر سرش انداخته که… در را که باز می کند حواسش نیست که چادرش کنار رفته. همسایه کاسه آش را به مادر می دهد. آستین لباس مادر کوتاه است. مادر دست دراز می کند و آش را می گیرد. (پیام این کار: حجاب تعریف خاصی دارد. وقتی که یک نامحرم دم در می آید، می توان خیلی بازتر از وقتی باشی که می خواهی به خیابان بروی.)
مهمان ها آمدند. پدر و مادر به استقبال رفتند. مادر همان طور با مرد مهمان گرم می گرفت که با زن مهمان گرم گرفته بود.
(پیام این کار: میان نامحرمان می توان فرق گذاشت. نامحرم وقتی مهمانت شد، تا اندازه ای محرمت می شود.) حالا مراسم استقبال تمام شده و همه در اتاق پذیرایی هستند. مادر چند جمله ای با زن مهمان می گوید و می خندند و چند جمله ای هم با مرد مهمان. پدر هم چند کلمه ای با مرد مهمان و چند جمله ای با زن هم کلام می شود. (پیام این کار: پیام قبلی را تأکید می کنم. وقتی که مهمان به خانه آمد، حریم میان مرد و زن تعریف جدیدی پیدا می کند.)
وقت غذا است. پدر، جان بچه ها را قسم می خورد تا زن مهمان تعارف نکند و مادر، به زور می خواهد یک ران مرغ دیگر در بشقاب مرد مهمان بگذارد. هر از گاهی که چادر مادر از سر می افتد، اعتنایی نمی کند و به گفت و گوهای خود با مهمانان ادامه می دهد. این شیوه مهمان داری پدر و مادر است و کودک از وقتی که دور و بر خود را شناخته همین بوده که هست.
چند سالی گذشته. دختر و پسر خانواده، دوره نوجوانی را تجربه می کنند. بنا است مهمان به خانه بیاید. پسر برای خرید بیرون رفته. وقتی به خانه می آید، گرفته و عصبانی است. هنوز سلامی نگفته شروع می کند با صدای بلند حرف زدن: فلان فلان شده فکر می کند که من فلانم. طوری قیمت می گوید که انگار نه انگار من آدمم. فکر می کند که فلان می شوم و حرفش را باور می کنم.
پدر از دست پسر عصبانی می شود و می گوید: چند بار بگویم که حرف زشت نزن. خجالت بکش پسر. این چه حرف هایی است می زنی؟ (بگذریم از پدرهایی که در همین موقع هم می گویند: فلان فلان شده چرا این حرف ها را می زنی؟ یعنی به کمک ناسزا می خواهد به فرزندش بفهماند که ناسزا نگو. نجاست را با نجاست شستن، خیلی عجیب است!!)
این پدر نمی خواهد بپذیرد که بچه به قدری از این حرف ها شنیده که زشتی آن در نظرش فرو ریخته است. اگر هم این حرف ها را زشت بداند، آن قدر زشت نمی داند که گفتن آن را شایسته این همه عصبانیت از سوی پدر بداند. این پدر با تکرار آن گزاره های تصویری منفی، میزان زشتی این حرف ها را مشخص کرد. این گزاره های دستوری هم نمی تواند، به این راحتی اثر آن گزاره های تصویری را از بین ببرد. اما ادامه داستان.
همه مشغولند. دختر هم مشغول رسیدن به ظاهرش. پدر به اتاق می آید. دختر را که می بیند، عصبانی می شود. چه خبر است این همه به خودت می رسی؟ مگر می خواهد خواستگار بیاید؟ دختر کمی کارش را تعطیل می کند تا پدر از اتاق بیرون برود. وقتی پدر رفت، دختر دوباره شروع می کند به خودآرایی.
در خانه به صدا در آمده. هنوز وقت آمدن مهمان ها نیست. پسر، به دختر می گوید: آیفون را بردار، ببین کیست. پسر همسایه است. آش نذری آورده. دختر چادرش را سر می کند و با همان لباس خانه دم در می رود. در را باز می کند. حواسش نیست که چادرش کنار رفته. پسر همسایه کاسه آش را به دختر می دهد. دختر با لبخندی کاسه آش را می گیرد. پسر همسایه هم لبخندی می زند و می رود.
مهمان ها آمده اند. مراسم استقبال تمام شده و همه به اتاق پذیرایی رفته اند. تنور صحبت ها و خنده ها گرم است. پسر با دختر مهمان درباره رشته دانشگاهی اش حرف می زند و دختر هم با پسر مهمان درباره کمّ و کیف کنکور. پدر به آشپزخانه می رود. پسر را صدا می زند. همین که نگاه پدر به پسر می افتد، می خواهد فریاد بزند که یادش می افتد که مهمان دارند؛ اما با غیظ و غضب فراوان به پسر می گوید: نکند آن دختر را با خواهرت اشتباه گرفته ای؟ این چه طرز حرف زدن است؟ چند حرف سبک و سنگین دیگر می زند و به اتاق پذیرایی می رود.
چند دقیقه دیگر مادر بلند می شود و با اشاره چشمش دختر را هم بلند می کند. وقتی هر دو به آشپزخانه می روند، مادر شروع می کند به دعوا کردن: دختر! حیایت کجا رفته؟ کمی سنگین باش. چرا آبرو ریزی می کنی؟ چرا این قدر دوستانه با این پسر حرف می زنی؟
این پدر و مادر باید در ابتدا با شدتی چند برابر آنچه که فرزندانشان را دعوا کرده اند، خود را سرزنش کنند. رفتار آن ها که از کودکی تا امروز زیر نظر کودک بود، صمیمی بودن با نامحرم را برای آن ها یک مسأله عادی معرفی کرده و با این دعواها نمی توان به این راحتی زشتی این صمیمیت را به آن ها فهماند؛ اما داستان به این جا خاتمه نمی یابد.
دختر، امروز تلفن همراه خود را در خانه جا گذاشته. دیشب تلفن های مشکوکی به او زده می شد. چند شب پیش هم که مادر نیمه شب بلند شده بود، صدای دختر را در حال گفت و گوی تلفنی شنیده بود. مادر گوشی دختر را بر می دارد. به صندوق پیام های گوشی سرکی می کشد. پیام هایی را می بیند که سرگیجه می گیرد. از متن پیام ها متوجه می شود که پسر همسایه با وساطت یک کاسه آش و چادری که درست بر سر نشده بود، با دخترش دوست شده.
این مادر آن زمان که هر مرد غریبه ای به در خانه می آمد و او هم با پوشش نامناسبی به دم در می رفت، فکر نمی کرد که دختر او در حال تصویربرداری از رفتار مادر است. مادر فکر می کرد وقتی که از خانه بیرون می رود و حجاب خود را خیلی خوب رعایت می کند، کافی است که دختر او هم حجاب را یاد بگیرد؛ اما این مادر باید می دانست که آن گزاره های منفی در پوشش و ارتباط با نامحرم بود که دخترش را به این روز انداخت. (ما در این داستان واره می خواستیم تأثیر رفتار پدر و مادر را در میزان پای بند فرزندان به روابط با نامحرم نشان دهیم و نمی خواهیم بگوییم که تنها دلیل دوستی های دختر و پسر، عدم مراعات والدین است.)
اگر به این مادر بگویم رفتار تو زمینه ساز رفتار دخترت شده، می گوید: مگر من چه کار کردم؟ به او می گویم: بارها و بارها رفتی دم در خانه؛ بدون آن که پوشش مناسبی داشته باشی. وقتی هم که با مردان نامحرم روبرو شدی، با آن ها به گرمی حرف زدی.
می گوید: من که با او غیر از آنچه دم در اتفاق افتاد رابطه دیگری نداشتم.
می گویم: رفتار تو مجوّز این اندازه از ارتباط و صمیمیت را صادر کرد. دختر تو هم با همین مجوّز، با پسر همسایه همان طور برخورد کرد که مادرش برخورد کرده بود. بعد از این دیگر دست تو نیست. این دو، جوانند و مجرد، و هزار برابر تو احساس دارند. تو نمی توانی با رفتارت به دخترت بگویی که با نامحرم ها می توان راحت بود؛ اما با گفتارت او را از این کار نهی کنی. تو نمی توانی این اندازه از ارتباط با رفتارت تجویز کنی؛ اما توقع داشته باشی که دختر جوانت به همین اندازه بسنده کند و جلوتر نرود.
منبع:
فرزند پرتال
برای ارسال نظر کلیک کنید
▼