خوشبخت بودن یعنی، کاری به کار بچه ها نداشتن!
توجه به عوامل خوشبختی و تصمیم به استفاده از یکایک آن ها، یقینا پایانی جز آرامش و شادی و نشاط نخواهد داشت.
توجه به عوامل خوشبختی و تصمیم به استفاده از یکایک آن ها، یقینا پایانی جز آرامش و شادی و نشاط نخواهد داشت. گرچه در این مسیر دشواری هایی وجود دارد اما همراه با شادکامی خواهد بود.
۱. اگر می خواهید زندگی خوبی و فرزندانی خوشبخت داشته باشیم؛ از غرغر کردن، ایرادگیری و ملامت فرزندمان دست برداریم. بنابراین اگر می خواهیم به پنج توصیه مهم برای خوشبختی فرزندمان عمل کنیم: کمتر آن ها سرزنش کنیم.
۲. فرزندمان را همان گونه که هست بپذیریم. یک پدر و مادر خوب می داند که چگونه فرزند خود را اداره کند. یک پدر و مادر خوب می داند که محبت هرگاه خالص و از ته دل باشد جلب توجه می کند.
یک قانون در معاشرت با فرزند؛ بگذاریم آن ها هر مسیری را که برای موفق شدن خود انتخاب کرده اند در پیش بگیرند. بگذاریم بر طبق خواست و سلیقه ی خود پیش بروند. خوشبختی در زندگی فرزندان ما این نیست که، از هر جهت کامل باشند بلکه در این است که خود کامل و تمام عیار باشیم. سعی کنیم فرزند خود را همان گونه که هست بپذیریم و بکوشیم خود را به سلیقه ی او اصلاح کنیم.
۳. خرده گیری و انتقاد او را از بین می برد. متن زیر با عنوان «پدر فراموش میکند» را بخوانید. بیائیم به همه پدران دیروز، امروز و فردا توصیه کنیم تا آن را بخوانند. نویسنده قطعه ادبی زیر دبلیو لیوینگستون لارند است و به زبانهای مختلفی ترجمه شده است. من این متن را از کتاب آئین دوستیابی دیل کارنگی به ترجمه خانمها جعفری و قائمی اقتباس کرده ام.»
«پدر فراموش میکند. پسرم گوش کن. من وقتی اینها را برایت میگویم که تو در خوابی. زیر گونهات چین خورده و دستهای از موهای طلاییات به پیشانی خیس از عرقت چسبیده. یواشکی به اتاق خوابت آمدهام. همین چند لحظه پیش بود که در کتابخانه نشسته و روزنامه ای میخواندم که موجی از ندامت تنگ مرا درنوردید و شرمگین بر بالینت آمدم.
پسرم! چیزهایی وجود دارند که در موردشان فکر کردهام. من رفتار درستی با تو نداشتم. وقتی لباس بر تن میکردی تا راهی مدرسه شوی، ملامتت میکردم. تنها به خاطر اینکه به جای آنکه صورتت را بشویی، با حولهی مرطوب پاکش میکردی. برای اینکه کفشهایت کثیف بود و تمیزشان نکرده بودی، با تو بدخویی میکردم. وقتی وسایلت را وسط اتاق میریختی، خشمگین و عصبانی بر سرت فریاد میزدم. وقتی مشغول خوردن صبحانه هم بودی، باز هم از کارهایت ایراد میگرفتم. تو همه چیز را میریختی. دهانت را پر از غذا میکردی. آرنجهایت را روی میز میگذاشتی. بیش از حد کره روی نان میمالیدی.
زمانی که میرفتی بازی کنی و من آماده میشدم تا به قطار برسم، دست تکان دادی و فریاد زدی: «خداحافظ» و من اخمهایم را در هم کشیدم و گفتم: «قوز نکن!» سپس مجدداً این اتفاقات تا غروب ادامه پیدا کرد. وقتی آن سوی جاده بودم، یواشکی نگاهت کردم و دیدم که بر زمین زانو زدهای و مشغول تیله بازی هستی. جورابهایت سوراخ شده بودند. مقابل چشم دوستانت سرزنش و تحقیرت کردم و خودم راه افتادم و مجبورت کردم پشت سرم به خانه بیایی. جورابهایت گرانقیمت بودند و اگر خودت مجبور بودی آنها را بخری، حتماً مراقبت بیشتری از آنها میکردی! پسر! فکرش را بکن. پدر باشی و اینگونه فکر کنی!»
به خاطر داری کمی بعد در کتابخانه نشسته بودم و داشتم روزنامه میخواندم که تو با خجالت و کمی رنجش نزدم آمدی؟ وقتی از بالای روزنامه نگاهت کردم و مشخص بود که از بیموقع آمدنت ناراحتم، تو دچار شک و تردید شدی و همانجا کنار درب ایستادی. من کج خلق و عصبانی گفتم: «چی میخوای این وقت شب؟» تو حرفی نزدی. فقط ناگهان به سمتم دویدی. دستهایت را دور گردنم انداختی، مرا بوسیدی و با دستهای کوچکت و با قلب پر مهر و عطوفتی که خداوند در وجودت به ودیعه نهاده بود که حتی نادانی و غفلت هم نمیتوانست از آن به راحتی بگذرد، مرا محکم در آغوش گرفتی و بعد تو رفته بودی و فقط گامهایت از پلههای شنیده میشد.
بله پسرم، مدت زیادی نگذشت که روزنامه از دستم رها شد و از ترس بر خود لرزیدم. واقعاً عادتهایم داشتند با من چه میکردند؟ عادت ایراد گرفتن، عادت ملامت کردن. این پاداشی بود برای تو که پسرم بودی. من اینکارها را به جهت اینکه دوستت نداشتم، انجام نمیدادم بلکه به لحاظ این بود که از یک کودک، انتظاری بیش از حد و نابجا داشتم. من تو را مطابق سن و سال خودم میسنجیدم .
در شخصیت تو چیزهای با ارزش و خوب و واقعی زیادی وجود داشت. قلب کوچکت به اندازهی سپیدهی صبحگاهی بود که از پشت کوهها سر میکشید. این را با حرکاتت نشان دادی. تو امشب برای گفتن شب بخیر به سمتم دویدی و مرا بوسیدی. پسرم! امشب دیگر غیر از این چیزی اهمیت ندارد. من در تاریکی به اتاقت آمدهام و خجل و شرمنده کنار تخت زانو زدهام!
جبران عاجزانهای است. میدانم اگر بیدار بودی و اینها را برایت میگفتم، نمیفهمیدی. ولی از فردا من واقعاً یک پدر خواهم بود! با تو دوست و صمیمی میشوم. از رنجت، رنج میبرم و از خندیدنت، میخندم. هر وقت که بیحوصله شوم و بخواهم بر سرت فریاد بکشم، زبانم را گاز میگیرم و مثل اینکه مشغول عبادت هستم، دائماً با خود نجوا میکنم: «او فقط یک پسر بچه است. او یک پسر کوچک بیشتر نیست!»
واقعاً افسوس میخورم که از تو در ذهنم یک مرد بالغ ساخته بودم. اکنون میبینم چگونه از شدت خستگی در تخت خود را مچاله کردهای. متوجه ام که هنوز یک نوزادی. همین دیروز بود که در آغوش مادرت بودی و سر بر شانهاش داشتی. میدانم، توقع زیاد بود، خیلی زیاد.»
بیائیم به جای سرزنش فرزند خود، سعی کنیم حرف او را بفهمیم. بیائیم ببینیم چرا بعضی کارها را انجام میدهند. مطمئنم به غیر از سرزنش کردن، کارهای مفیدتر و ارزشمندتری هم وجود دارد و آن همدردی، صبر و مهربانی است «همه چیز را دانستن یعنی همه را بخشیدن» پس معطل چه هستیم، بنشینیم همین الان آخرین اتفاقی را که فرزندم را سرزنش کردم را یادداشت کنیم. به همین شکل برای او نامه ایی بنویسیم. و از معجزه این کار غافل گیر شویم. پس این توصیه یادمان باشد؛ از آن ها انتقاد نکنیم. یا لااقل درست انتقاد کنیم.
۴. فرزند من از چه چیزی خوشش می آید؟ آیا تا به حال به این موضوع فکر کرده ایم؟ آیا تا به حال به علاقه های مادی او عکس العمل نشان داده ایم؟ چون این قسمت را خیلی از والدین با آن آشنایی دارند، سعی می کنم به صورت فهرست وار چند نمونه را فقط یادآوری کنم. پس جای دوری نمی رویم.
در هنگام بیرون رفتن دستی به نشانه ی خداحفظی برای او تکان دهیم تا مانع جدا شدن بسیاری از رشته های محبت شود.
اظهار لطف و محبت های جزیی را دست کم نگیریم. مثل یادداشت کوچیکی که در جیب یا کیف یا در وسائل او می تواند قرار بگیرد. به جای خرید هدایای گران قیمت، بیائیم کارهای بیاد ماندنی بسازیم. به طور نمونه؛ کلکسیون جمع کنیم. کلکسیون برگ ها، سنگ ها، تمبرها و هزاران چیز دیگر. کمی فکر کنیم….
خیلی از ما به این ابراز محبت های کوچک و جزیی توجهی نداریم در صورتی که همین ها انس و الفت های ساده و عادی است. از علاقه مندی های او با خبر شویم. این یک توصیه برای خوش بختی اوست.
۵. پیشنهاد می کنم به او توجه داشته باشیم و صادقانه او را مورد تمجید و تحسین قرار دهیم. مهم ترین اصل رعایت ادب و نزاکت است. ای کاش پدر و مادرها همانطور که در هنگام ملاقات با افراد غریبه، مودب و با ملاحظه هستیم؛ در خلوت خود با یکدیگر نیز رفتاری مودبانه داشته باشیم. چون هیچ کس انسان گستاخ و پرخاشگر و بددهن را دوست ندارد. مطمئن باشید رفتارهای ما با یکدیگر تاثیرهای خیلی زیادی روی فرزندان مان دارند. پررویی و بی ادبی پدر و مادر، محبت بین خود و فرزند را از بین می برد. همه این موضوع را می دانیم ولی با وجود این رفتارمان با دیگران مودب تر از اعضای خانواده ی خود است.
برای مثال، آیا هرگز می توانید تصور کنید که کلام مهمان خود را قطع کرده و به او بگوییم: وای خدایا باز هم می خواهی همان حرف های تکراری همیشه را بگویی. آیا به خود اجازه می دهیم که نامه ی دیگران را بدون اجازه آن ها باز کنیم و به اسرار آن ها پی ببریم. مایه تعجب و شگفتی است که تنها اشخاصی که ما آن ها را در معرض سخنان خشن خود قرار داده با نهایت خشنونت و بی احترامی با آنان رفتار می کنیم، همان اعضای خانواده مان هستند. یعنی همان کسانی که از هر کس به ما نزدیک تر و برای مان عزیزترند.
اگر ما یک فروشنده باشیم هرگز به خودمان اجازه نمی دهیم در مقابل یک مشتری اخم کرده و سخنان زننده بر زبان بیاوریم. اما وقتی شب به خانه می رویم به همسر خود اخم می کنیم و احیانا سخنان ناخوشایندی بر زبان می آوریم. هر زمان که قرار ملاقاتی با یک غریبه داریم سعی می کنیم او را منتظر نگه نداریم چون این کار را خلاف ادب می دانیم. اما اعضای خانواده ما همیشه در خانه منتظر هستند.
پیشنهاد می کنم ادب نگه داریم و به فرزند خود توجه نشان دهیم و خشم و ناراحتی مربوط به محیط بیرون را بر سر او خالی نکنیم. بله تمام این ها را یادآوری کردم تا بگویم اگر به همسر خود توجه کنیم یعنی به فرزند خود توجه کرده ایم. ارتباط خیلی مستقیم بین این دو وجود دارد. پس حتما این سه مورد را در شروع کار فراموش نکنید:
- در اوقات خستگی و ضعف و دلتنگی با او همدردی کنیم
- به پشتیبانی از او کاری انجام دهیم
- دائم مراقب باشیم تا در مقابل کوچک ترین خدمت و محبتی که به ما می کند او را مورد قدردانی و سپاسگزاری قرار دهیم.
بنابراین اگر می خواهیم به پنج توصیه مهم برای خوشبختی فرزندمان عمل کنیم: همسر خوبی برای شریک زندگی مان باشیم.
منبع:
فرزند پرتال
برای ارسال نظر کلیک کنید
▼