نقش مادر در زندگی، اسطوره
تصویری از مادر خلق میکنیم که سراسر بخشندگی، سراسر دانش، سراسر از خود گذشتگی و نوعی ابر انسان است.
کریستین اورگان، - درگیر سوارکردن دو پسر -بگوییم «پرانرژی»ام- توی ماشین بودم که مردی که در حال تماشای ما بود، گفت «نمیدانم شما مادرها چطور از پس این کارها برمیآیید».
«مادر بهتر از همه میداند». این را از هر کسی شنیدهام، معلمها، دکترها، پدر و مادرهای دیگر. «مادر بودن از سختترین کارهای ممکن است» این جمله را در مطلبی خواندم که اخیراً دست به دست میشد.
این اظهارنظرها شاید از منابع مختلفی بیایند و در بافتهای متفاوتی بیان شده باشند اما همگی نیت خیر دارند: تأیید، قدردانی یا صرفاً توجهنشاندادن به تلاشها و نقش من در مقام مادر. اما علیرغم این اهداف پسندیده، اینجور حرفها تصویری آرمانی و غیرواقعی از «مادر مظلوم» ارائه میدهند.
همانطور که خیلیها اشاره کردهاند، گویا در فرهنگ معاصر این انتظار وجود دارد که همۀ مادرها تمام وقت توی خانه باشند، بهویژه وقتی موضوع تکالیف مدرسه، فعالیتهای فوقبرنامه و مسئولیتهای خانهداری در میان باشد. من فکر میکنم بخشی از این انتظارات در واقع فشارهایی داخلی هستند که ما مادران به خودمان وارد میکنیم -اضطرابهایی که اگر گاهی به خودمان بگوییم «به اندازۀ کافی خوب هستی» میشود آنها را به حداقل رساند- اما نمیتوانم از این مسئله هم غافل باشم که در کنار این معضلِ مادرِ «توی خانه»، نوعی تمایل مقابل نیز وجود دارد: تمایل به اسطورهسازی نقش مامان که به طور غیرمستقیم از مادران انتظار دارد از نظر احساسی نیز همیشه «توی خانه» باشند.
ظاهراً خود ما برای جبران نیازهایی که در مقام مادر حس میکنیم -اینکه همۀ کارها را انجام بدهیم و همه چیز باشیم (انتظاری متأثر از خودمان، دیگر والدین یا جامعه)- تصویری از مادر خلق میکنیم که سراسر بخشندگی، سراسر دانش، سراسر از خود گذشتگی و نوعی ابرانسان است؛ مادری که با شادمانی آخرین تکۀ پای سیب را برای دلخوشی بچۀ چشم درشتش باقی میگذارد تا آرام آرام آن را مزه مزه کند.
بیشک مادران در راه مراقبت از فرزندانشان فداکاریهای بسیاری میکنند، اما این بدان معنا نیست که این فداکاریها، عواقبی مثلِ خشم پنهان، ازدواج ناموفق، خودمراقبتی ضعیف و دوستیهای ازدسترفته را در پی نداشته باشد. اسطورهسازی از مادر خطر ایجاد استانداردهایی دستنایافتنی در مادری عاشقانه را با خود دارد که به چرخههای افسوس یا شرم منجر میشود؛ زیرا احساسات برخی از مادران به دلیل افسردگی پس از زایمان، الزامات شغلی یا ویژگیهای شخصیتی، در قالب این استاندارد نمیگنجند.
بهعلاوه، ردای درخشانی که بر نقش مادری میپوشانیم ممکن است برای پدران و زنان به طور کلی نیز مضر باشد. مادری شغلی درهم برهم و خشن است؛ اصلاً پدر و مادر بودن اینگونه است. اما وقتی روی کارهای مادر یا احساساتش نسبت به فرزندان بیش از حد تأکید میکنیم، با این خطر مواجهایم که از ارزش دیگر
آیا مادر بودن دشوار است؟ البته. به شکلی بیرحمانه دشوار است. اما پدر بودن هم دشوار است و همچنین مراقبت از پدر و مادری بیمار یا مبارزه با سرطان سینه یا خدمت در نیروی دریایی ارتش.
نقشهای زن -در مقام همسر، خواهر، دوست، دختر، همکار، همسایه- بکاهیم و نقش پدر در زندگی فرزندان خود را از بین ببریم.
من بیقید و شرط و با شدتی کاملاً نامعقول فرزندانم را دوست دارم، اما همسرم هم آنها را همانطور بیقید و شرط و همانقدر شدید دوست دارد. و عشق مامانخرسیطور۱ بیقید و شرط خود من به فرزندانم راحت به دست نیامد، بلکه به تدریج و شلختهوار حاصل شد، وقتی آرام آرام از آشفتگی فکری ناشی از افسردگی پس از زایمان بیرون آمدم.
ما در مقام مادر مظلوم نیستیم و نباید چنین انتظاری هم از خود داشته باشیم. داریم کاری را انجام میدهیم و وارد رابطهای میشویم و به بهترین نحو ممکن عشق میورزیم. آیا مادر بودن دشوار است؟ البته. به شکلی بیرحمانه دشوار است. اما پدر بودن هم دشوار است و همچنین مراقبت از پدر و مادری بیمار یا مبارزه با سرطان سینه یا خدمت در نیروی دریایی ارتش.
آیا پیش آمده تا دیر وقت بیدار بمانم و نگران فرزندانم باشم؟ البته. اما همسرم هم این کار را کرده است. صادقانه بگویم، شم او اغلب از من هم تیزتر است.
آیا پیش آمده به خاطر مشکلات و شادیهای فرزندانم گریه کنم؟ البته. اما زمان تشخیص سرطان سینۀ دوستم و همچنین برای بدبیاریهای شغلی هم زیاد اشک ریختهام.
آیا نیازهای فرزندانم را در اولویت قرار دادهام؟ البته. اما نه همیشه. بالاخره فرزندانم هم بخشی از خانوادهای هستند که در آن نیاز همۀ افراد در نظر گرفته میشود. واضح است که در خانوادۀ ما، بچهها بیش از بزرگترها (مثلاً من و همسرم) نیازمند کمک، حفاظت و راهنمایی هستند اما این بدان معنا نیست که تنها نیازهای بچهها در میان است یا نیازهای آنها همیشه در اولویت است.
آیا پیش آمده که وقت خواب به فرزندانم زل بزنم؟ شاید. در برخی مواقع. اما اغلب بسیار ذوقزده بودم که چند دقیقهای سکوت برقرار است، بدون تقاضای مدام شیر یا خوراکی یا نقنقهایی مثل اینکه «مامان، ببین من رو میزنه!»
تصویر آرمانی پیکرۀ مادر -بهویژه مامان- بهعنوان ابرانسانی خستگیناپذیر و ازخودگذشته برای هیچکس مفید نیست، بهویژه برای بچههایمان. نمیخواهم فرزندانم من را مظلومی از خود گذشته بدانند؛ میخواهم بدانند با تمام وجود دوستشان داشتهام و آنها بخشی از یک خانواده -و همچنین جامعهای بزرگتر- هستند و این یعنی همواره نیازهای آنها در اولویت قرار نمیگیرد. میخواهم بدانند تصمیمگیریهایم بسته به این بوده که چه چیز برای خانواده بهترین است، و این اغلب مستلزم فداکاریها و چالشهایی باورناپذیر بوده است. اما میخواهم این را هم بدانند که من، بهعنوان یک زن، نظرات، افکار و نیازهای خودم را دارم؛ میخواهم بدانند که نقشها و روابط دیگری جز مادری هم دارم؛ و من هم مانند هر کس دیگری گاهی اشتباه میکنم.
و میخواهم بدانند که اگر تنها یک تکه پای سیب باقی مانده، بهتر است تا تمامش نکردهام، آن را بقاپند.
شوخی کردم. آن را تقسیم میکنیم.
منبع:
ترجمان
برای ارسال نظر کلیک کنید
▼