چهاردیواری: یکی از نقشهای محوری اینگونه خانوادهها نقش پدری است که با همکاری مادر به حمایت، هدایت و ارضای نیازهای عاطفی و اقتصادی فرزند یا فرزندان میپردازد و در خانوادههای ایرانی بیشتر کارکرد اقتصادی و حمایتی بیشتری دارد و از اینرو حرمت و جایگاه خاصی دارد و باید داشته باشد .
نقل است که از پیامبر اکرم(ص) پرسیدند حق پدر بر فرزند چه اندازه است؟ فرمودند: «این است که او را به نام نخواند، پیش پای او راه نرود. پیش از آنکه پدر ننشیند، ننشیند و کاری نکند که مردم به پدرش دشنام دهند .»
در جایی دیگر فرمودند: «ان لایسمیه باسمه» «یعنی پدرش را به اسم صدا نزند» چرا که این عمل فرزند باعث خوار شدن پدر و کمشدن حرمت او میشود. به هر حال پدر در باورهای عرفی و دینی ما از جایگاه و حرمت ویژهای برخوردار است و بر فرزندان است که نهایت سعی خود را در رعایت احترام والدین از جمله بنمایند و به همین دلیل است که عاق والدین بدترین مصیبتی است که خدای نکرده یک فرزند دچار آن میشود .
در ادبیات متاسفانه نسبت به این نقش، کوتاهی زیادی شده است و هر چند که در مورد نقش مادری شعرها و سرودهها و نوشتههای زیادی وجود دارد ولی در مورد نقش پدری کمترین شعرها و ضعیفترین شعرها سروده شده است .
ضمن اینکه در همان اندک شعرها نیز عظمت و حرمت پدر کمتر مورد توجه قرار گرفته و بیشتر به تلاش و کوشش و زحمت و پینهدست پدر توجه شده است .
یکی از شاعران معاصر در مورد پدر میآورد :
پدرم بوی خاک و گندم داشت
دست در دستهای مردم داشت
روی لبهای خستهاش یک عمر
تاول زندگی تبسم داشت
شطی از آفتاب در چشمش
تا دم واپسین تلاطم داشت
با دهان سپیدهمیخندید
او که با سوختن تفاهم داشت
یاد باد آن سپیده، آن امید
آفتابی که بوی گندم داشت
این شعر که از زبان شاعری پدر از دست داده میباشد حاوی افسوس و آه در از دست دادن پدر، و یادی از زحمات و محبتهای ایشان است .
در شعر دیگری باز به زحمات و رنجها و ناکامیهای پدر اشاره شده است
پدر آسمانی که خشکیده بود
گل مهربانی که خشکیده بود
ندانست مفهوم لبخند را
زمین تا زمانی که خشکیده بود
شبی گفت از عشق پرهیز کن
مرا با زبانی که خشکیده بود
پس از شصت سال از پدر ماندهایم
من و لقمه نانی که خشکیده بود
یا شاعری دیگر میسراید :
این پدر زجر کشیده است، به دادش برسید
زهر اندوه چشیده است، به دادش برسید
میدود این که به هر سو پی یک لقمه نان
نفسش تا نبریده است به دادش برسید ...
یا در شعری دیگر پیری، و کهولت و ناتوانی پدر مدنظر شاعر است :
طی شد چه زود فصل بهار جوانیات
رنگ خزان گرفت، پدر زندگانیت
به هر حال در ادبیات، بویژه شعر، جایگاه و حرمت پدر آنچنان که باید و شاید رعایت نشده است به عبارت دیگر هم شعر کمتری در ارتباط با پدر سروده شده است، هم شعرهای ضعیفی سروده شده و هم اینکه از نظر محتوایی خیلی مناسب و در خور شان پدر نیستند
که میگیرد زجان دست پسر را
پسر را آن که یاری میرساند
به عالم میگشاید بال و پر را
البته در طول تاریخ نیز پسرانی بودهاند که به دلایل متعدد نتوانستهاند یا نخواستهاند که راه پدر خویش را برگزینند و اتفاقا اینگونه پسران مورد نکوهش واقع شدهاند :
شنیدم شرح حال آن پسر را
که بر دیوار غم میکوفت سر را
فرو میریخت خون از چشم و میگفت :
نپیمودم چرا راه پدر را ؟ !
برای نمونه میتوان به پسران یعقوب جز یوسف و بنیامین پسران نوح، پسر آدم و ... اشاره کرد که در ادبیات بعضا اثرات همسالان را به عنوان دلیل این کژرفتاری بیان شده است نه خاستگاه خانوادگی :
پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب کهف روزی چند
پی نیکان گرفت و مردم شد
گاه در ادبیات اینگونه پسران به شدت مورد نکوهش واقع شدهاند و به پدر توصیه میشود که اینگونه پسران را از یاد ببرد :
پدر! دیدی غم و رنج پسر را
زدی بر سنگ درد و داغ، سر را
بیا ای باغبان خسته، دیگر
ببر از یاد نخل بیثمر را
هرچند پسرهایی هم هستند که قبل از این که پدر خویش را از دست بدهند، چشم دل باز کرده و نادیدنیهای جهان را دیدهاند و از خواب سنگین غفلت بیدار شدهاند.اما معمولا پسران بعد از مرگ یا از دست دادن پدر میفهمند که چه گوهر گرانبهایی را از دست دادهاند، ولی افسوس که آن موقع گریه و زاری و شرمساری مثمرثمر نیست و جز ابراز حسرت و ندامت چیزی به ارمغان ندارد .
دعای تو پدر جان بیاثر نیست
شب دردآور تو بی سحر نیست
نشو از کشتههای خویش نومید
که نخل زندگیت بیثمر نیست
به هر حال پسر در عرف ما ایرانیان ادامهدهنده نام و راه پدر است و بسیار مردان بودهاند که تنها با این دلیل که زنشان پسرزا نبوده زنشان را مورد شماتت و تمسخر قرار داده یا او را طلاق دادهاند. غافل از این که مشکل را باید در جای دیگری جستجو میکردهاند.به هر حال در جامعه دیروز مبتنی بر کشاورزی و دامپروری پسر که نیروی کار و نانآور خانواده بوده است، حرمت و احترام خاصی داشته است و از این رو پسر در عرف عامه به عنوان جنس برتر فیزیکی و فکری، مطرح و شناخته شده است .
از ص ۲۱۲ کتاب خانواده، آیینه دو همسر آقای زرافشان، داستان منظومی را نقل میکنیم که خالی از لطف نیست .
در این داستان منظوم حکایت شماتت پدری نسبت به پسرش با رویکرد طنز اجتماعی آورده شده است :
پدری با پسرش گفت به خشم
که تو آدم نشوی خاک به سر
حیف از این عمر که ای بس سر و پا
در پی تربیتت کردم سر
گر کسان جامع خیراند و شراند
از سر و پای تو بارد همه شر
دل فرزند از این حرف شکست
بیخبر روز دگر کرد سفر
رفت از پیش پدر تا که کند
بهر خود فکر دگر، کار دگر
رفت از آن شهر به شهری که شود