کودکی هیلاری کلینتون، سیاست آمریکایی از نگاه طنز
تو یه محله آمریکایی یه پسر قهوهای رنگ زندگی میکرد که مجبور بود صبحها با همکلاسی خودش که یه دختر بود به مدرسه بره.
نی نی بان: تو یه محله آمریکایی یه پسر قهوهای رنگ زندگی میکرد که مجبور بود صبحها با همکلاسی خودش که یه دختر بود به مدرسه بره .
یک روز صبح سهشنبه :
- باری، باری ی ی ی.... پس چرا نمیآیی! میکشمت ! امروز رئیس منم. ذلیل شی !
1 ـ این هیلاری بود که باراک رو صدا میزد! اونا از سر ناچاری با هم دوست بودن چون خونه هاشون به هم چسبیده بود و در ضمن مادر باراک اسمشونو گذاشته بود سیاه سفید. دعواهای روزانهشون تمومی نداشت چون هر کسی میخواست خودش رئیس باشه! اونا تا سال آخر دانشگاه با هم بودن و تو دیدار آخر آرزوی مرگ همدیگرو کردن اما باراک دفترچه خاطرات هیلاری رو به طرز ماهرانهای دزدید و البته بالعکس !
2 ـ مک کین یه همسایه خشن و ترسناک بود. از اونایی بود که اگه توپ تو باغچه اش میافتاد توپ رو بیبرو برگرد پاره میکرد. باری و هیلاری از اون میترسیدن چون شکم گنده و چهرهای ترسناک داشت .
3 ـ تا این که در جریان هرج و مرج فراگیر در روی کره زمین باراک نامزد ریاستجمهوری شد و حسادت هیلاری رو اونقدر انگولک کرد تا این اتفاق در مورد اونم بیفته! دفترچه خاطرات همدیگر رو برای حضار رو کردن ؛ شاپ شاپ شاپ (صدای تشویق حضار ).
هیلاری در جمع حضاراشتباهاً باراک اوباما را تهدید به مرگ کرد. باراک در جمع حضار از فسیل بودن هیلاری گفت و اینکه قبلترها هیچ جانوری حاضر به ازدواج با او نبوده اما پس از جار و جنجال باراک پیروز شد و هیلاری همچنان با شعار «رئیس منم، جوونمرگ شده» به ملاقات باری رفت تا بوکس علنی، پنهان بشه !
در قسمتی از دفترچه خاطرات باراک اومده: «بالاخره معلوم شده رئیس منم. هیلاری در راه برگشت به خونه حال خوشی نداشت. برگشتم پیشش. هنوز تو این دنیا نبود. گوشم رو آوردم کنار دهنش تا خیالم راحت بشه که زنده اس! بعد دست کردم تو جیب شلوار جینم و کاغذ فکس مچاله شده رو بیرون کشیدم .
دستور العمل نوع سخنرانی بین جهودا بود که خودشون برام فرستاده بودن. سوسک مرده رو با کاغذ فکس برداشتم و برای شوخی توی کیف هیلاری انداختم ...»
برای ارسال نظر کلیک کنید
▼