چگونه خشونت علیه کودکان را کاهش دهیم؟ (۲)
در این مبحث که برگرفته از وبلاگ «کودک متعادل» است، به مسأله «خشونت علیه کودکان» از دیدگاه، استاد محمود سلطانی می پردازیم.
کودک متعادل: این مبحث برگرفته از وبلاگ «کودک متعادل» است که به بررسی مطالب کلاس کودک متعادل، استاد محمود سلطانی می پردازد. هدف از برگزاری کلاسهای این دوره ایجاد الگوی کودک متعادل و روش های دستیابی به این هدف است و محور این دوره رشد است. این مبحث به خشونت علیه کودکان اختصاص دارد.
خشونت های فیزیکی:
کتک و تهدید به کتک. در بحث احترام به جسم گفتیم که جسم حرمت و حریم دارد. ما اجازه نداریم حرمت و حریم جسم همدیگر را بشکنیم حتی در مورد کودک. اجازه نداریم پشت دست کودک بزنیم و یا به بدن او ضربه بزنیم. اجازه نداریم جسم را آزار بدهیم.
اما چون انسان هستیم و در این اجتماع زندگی می کنیم و باید با واقعیت ها روبه رو شویم و ما اصلاً به زندگی ایده آل فکر نمی کنیم، اگر حس کردید که می خواهید فرزندتان را بزنید حتماً بزنید. ولی تهدید به زدن نکنید چون تهدید از خود زدن به مراتب بدتر است.
منتهی ما چون کلاس رفتیم و می دانیم که کتک خوب نیست و از طرف دیگر هم خودمان در کودکی کتک خورده ایم و یک هنجار جامعه هم که هست، دستمان بالا می رود و بچه را می زنیم و بعد دچار عذاب وجدان می شویم و بعد از آن می خواهیم که دیگر نزنیم رجوع می کنیم به تهدید کردن.
چون حرف است و حرف هم از نظر ما بزرگترها باد هواست و به خودمان هم مطمئنیم که " نمی خواهم بزنم ولی بذار چنان بگم که بترسد و حساب ببرد " چه قدر می گویید: " اگر بلند بشم من میدونم و تو" . می دانید در ذهن بچه چه می گذرد؟ و چه اتفاقی می افتد؟ مادر یا پدر یعنی خدا، عظمت مطلق، گفته اگر بلند بشم... حالا اگر بلند بشه چی میشه؟ و کودک دچار اضطراب می شود و ترس از موهون.
گاهی هم تهدید به کارهای عجیب مثل الان میام له ات می کنم، می کنیم و کودک خودش را در این حالت تصور می کند و دچار وحشت می شود. روزها این حرف ها در ذهن کودک می ماند چون پدر و مادر در ذهن کودک خدا هستند و دروغ نمی گویند پس اگر حرفی می زنند حتماً عمل می کنند.
بذار شب بابات بیاد بهت میگم، حسابتو می رسم، با کمربند سیاهت می کنم و جگرت را در می آورم، همه این تهدید ها باعث آسیب های ذهنی در کودک می شود. قلعه ی تنهایی و ترس ذهنی را ایجاد می کند و ماندگار می شود.
اقتدار مادر زیر سؤال می رود و تعارض به وجود می آید، تا هفت سالگی و از این سن به بعد هم که دیگر از پس این گونه بچه بر نخواهیم آمد چون کاملاً خاطر جمع می شوند که امنیت برقرار است وپدر و مادرم فقط بیخودی حرف می زنند پس هر کاری دلم بخواهد می کنم.
بنابراین اگر دچار وسوسه ی کتک زدن شدید، بزنید ولی تهدید نکنید چون تهدید خیلی مخرب تر است. چه کار کنیم؟
اولین کار این است که اگر فرزندتان را زدید لطفاً دچار احساس گناه نشوید، این احساس گناه را خوب نگاه کنید، اگر کتک بزنید و بخواهید زود جبران کنید، کار را بدتر می کنید و این دفعه از لحاظ عاطفی می زنید.
وقتی خشونت می کنید و می زنید، جلوی کودک نشکنید. چون این شکستن خود و جبران سریع آسیب شدیدی به روحیه ی کودک وارد می کند. کودک روح بسیار بزرگی دارد و بسیار بخشنده است و اصلاً ذره ای خطا در والدین نمی بیند و هیچوقت شما را محاکمه نمی کند که چرا من را زدید بلکه همیشه خودش را سرزنش می کند و معتقد است که کار پدر و مادرم درست بود، مشکل من هستم و از خودش بدش خواهد آمد. وقتی با احساس گناه می خواهید خشونتتان را در مورد کودک جبران کنید او را ناامن تر می کنید و این بار از لحاظ عاطفی عذابش می دهید.
این کلاس ها برای تغییر باورهاست، باورهایتان را بررسی کنید. خیلی از خشونت های ما ریشه در خشونت های اعمال شده ی کودکی خودمان دارد. مادری اذعان می کرد تا به حال فرزندم را نزدم ولی خیلی دلم می خواهد او را بزنم و حتی دلم می خواهد با چوب بزنم.
بله اگر در کودکی با چوب یا هر وسیله ی دیگری کتک خورده ایم حالا دلمان می خواهد که همان کار را کنیم حتی خودمان هم نمی دانیم چرا ؟ به آن مادر توصیه کردم یک چوب تهیه کند و در یک گوشه ی خانه بگذارد و هر وقت دلش خواست بزند، به یک گوشه ی خلوت برود و چند تا بالش یا کیسه هم داشته باشد و آن قدر با چوب روی این بالش ها بزند تا از نفس بیفتد با این کار آرام خواهد شد و آن میلی که از درون کنترلش می کند آرام خواهد گرفت.
با تمرین روش ها و مطالعه ی بیشتر کم کم باور خشونت را از خودمان دور کنیم و تغییر دهیم. ما همیشه عصبانی می شویم و می زنیم و بعد هم دچار عذاب وجدان می شویم و با خودمان تعهد می کنیم که دیگه نمی زنم و جلوی خشم خود را می گیریم و سرکوبش می کنیم؛ این خشم های سرکوب شده جمع می شوند و یک دفعه منفجر می شویم و این دفعه خیلی بدتر از قبل خواهیم زد و بیشتر عذاب خواهیم کشید.
همه ی کسانی که عادت به زدن کودک خود دارند در این چرخه ی باطل قرار دارند، عذاب وجدان آن ها را می کشد به سمت سرکوب خودشان و یک جایی منفجر می شوند و واکنش بدتر انجام می دهند و درو باطل هم چنان تکرار می شود. این دور باطل را یک جایی باید قطع کرد و ان هم جایی است که وقتی زدید، محکم بایستید، زدید تمام شد، اجازه ندهید شما را عذاب بدهد.
خشونت های کلامی:
در خشونت های فیزیکی، آقایان سرآمد هستند و در خشونت های کلامی خانم ها سرآمد هستند. زبان نیش دار، توهین، تحقیر، نفرین، مقایسه... زبان نیش دار یک سوزن کوچولو است که خانم ها خوب بلدند که به کجا بزنند و بعد از زدن هم آرام می ایستند و طرف از درد به خودش می پیچد ولی خانم اذعان می کند که "مگه من چی گفتم؟" "خوب حقیقت تلخه من هم حقیقت را گفتم اگه حرف بدی زدم یکی بزن تو دهنم".
خشونت کلامی در شکل های مختلف، متأسفانه در جامعه ی ما خیلی زیاد است. ما باید خیلی روی کلام و حرف زدن هایمان کار کنیم. ما اصلاً بلد نیستیم قشنگ حرف بزنیم.
به قول دکتر هایم جینات، زبان نیشدار تیرهای زهرآگینی است که باید به سمت دشمنان ما پرت شود. زبان نیشدار روح انسان ها را بیمار می کند و آسیب می زند. فکر نکنید فقط حرف است و گفتیم و تمام شد و ما خیلی وقت ها فقط در عرض سه ثانیه یک چیزی می گوییم ولی سی سال نمی توانیم درستش کنیم.
مرحوم مادر بزرگم یک قصه ای در کودکی برایم تعریف کرده است که بسیار زیباست. قصه ی دوستی یک خرس و یک هیزم شکن است که سال ها در کوه با هم دوست بودند و با هم غذا می خوردند.
یک روز هیزم شکن برای ناهار آش پخت، خرس که می خواست آش را بخورد شروع کرد با زبانش لیس زدن و با سر و صدای زیاد خوردن؛ هیزم شکن کلافه شد و گفت: درست غذا بخور، حالم رو بهم زدی با این غذا خوردنت. خرس دیگه غذا نخورد و کنار رفت و صبر کرد هیزم شکن غذایش را تمام کند.
گفت: برو و تبرت را بیاور و بزن توی سر من. هیزم شکن گفت آخه برای چی؟ ما با هم دوست هستیم. خرس گفت: همین که میگم یا می زنی یا از بالای کوه پرت می کنمت پایین. هیزم شکن هم تبر را برداشت و زد توی سر خرس و خون آمد و بیهوش شد.
هیزم شکن فرار کرد و تا یکی دو سال سراغ خرس نرفت اما بعد از چند وقت طاقت نیاورد و رفت ببیند که خرس زنده است یا نه. دید که خرس سالم است و مشغول کار خودش است، سلام و احوالپرسی کرد، گفت چه قدر خوشحالم که می بینم حالت خوبه، آخه خودت گفتی بزن من که نمی خواستم بزنم.
خرس گفت: نگاه کن ببین زخم خوب شده یا نه؟ هیزم شکن نگاه کرد و گفت: آره خدارو شکر خوبه خوبه و جایش هم نمانده. خرس گفت: ولی جای زخم زبونی که زدی هنوز جایش مانده، زخم تبر خوب شد ولی زخم زبون هنوز جاش مونده.
قصه های قدیمی را که امروزه می گوییم ادبیات سنتی، بخوانید و بهره ببرید. زبان نیشدار روح کودک را بیمار می کند. توهین و تحقیر و نفرین، مقایسه و تحقیر نسبت به دیگران به خصوص اگر با کلمات زشتی همراه شود، در ذهن می مانند و وحشت ایجاد می کنند.
ساده ترین حالت مقایسه کردن، زخم زبون است مثل: "خوش به حال مادرش" این گونه حرف زدن زخم زبان است، آزار می دهد، فکر نکنید با این شکل حرف زدن به بچه ها انگیزه می دهید و او را به حرکت درمی آورید.
ما در مقایسه سعی می کنیم که بدترین کلمات را به کار ببریم"بدبخت بیچاره اگر درس نخونی پسرعموت دکتر میشه تو باید بری مستراح شورش بشی" ما فکر می کنیم با به کار بردن این کلمات بلکه به غیرت فرزندمان بربخورد و کاری که ما دوست داریم را پیش ببرد، در حالی که خبر نداریم چه نفرتی را در دل فرزندمان از آن کسی که با او مقایسه اش می کنیم، می کاریم و آن ها را تبدیل به دشمن می کنیم.
خیلی از اختلافات فامیلی که در بزرگسالی وجود دارد نتیجه ی همین مقایسه ها است. مقایسه باعث نفرت از دیگران می شود و به جای ترویج همدلی و همراهی و یگانگی، تنفر و دوری و را در بچه ها تقویت می کند.
چه کار کنیم؟ اقتدار را تمرین کنید. آدم های مقتدر همیشه زیبا و پخته حرف می زنند. عنان و اختیارشان را دست عواطف و احساست نمی دهند تا هر چه به دهانشان می آید بگویند. همه ی ما یک خزانه ی لغات و حرف های زشت داریم. چه قدر شکایت می کنیم که فرزندم حرف بد می زند!
اولین سؤالی که از این مادرها می پرسم اینه که: مگه شما خودتان حرف بد بلد نیستید؟ همه ی ما حرف بد بلدیم پس بی تربیت هستیم؟ ما می دانیم که کجا نباید این حرف ها را بزنیم که متأسفانه خیلی وقت ها هم نمی دانیم، پدر پشت فرمان نشسته و یک نفر می پیچد جلویش، سرش را بیرون می کند و یک جای سالم برای او فامیلش باقی نمی گذارد و بعد هم به بچه اش می گوید که حرف بد نزن! خوب معلومه که نمیشه!! همه ی ما خزانه لغات زشت داریم ولی چگونه از آن استفاده می کنیم؟ با هر اتفاقی چشممان را می بندیم و هر چه از دهانمان بیرون می آید می گوییم و بعد هم میگیم ببخشید عصبانی بودم!! اتفاقاً زمانی که عصبانی هستیم اگر کنترل داشتیم، هنر کرده ایم در شرایط خوشحالی که به همدیگه ناسزا نمی گوییم.
ادب حرف زدن و ادب خوش گویی یاد بگیریم. من خوشگویی را مقابل خوشنویسی گذاشته ام. وقتی خط مان بد است چه کار می کنیم، می رویم کلاس و سرمشق می گیریم تا خوشنویس شویم.
در مورد خوشگویی هم همین است کتاب های ادبی و رمان بخوانیم و سعی کنیم از آن کلمات استفاده کنیم، بعضی از کلمات را انتخاب کنیم و جمله سازی کنیم و در طول زندگی به کار ببریم. بررسی کنیم ببینیم با یک سری کلمات زیبا و جدید چگونه می توانیم قربان صدقه برویم؟ یا با همسرمان چه طوری می توانیم به گونه ای جدید صحبت کنیم.
در ادبیات سنتی کلمات نفیس بسیاری داریم از این گنجینه ها استفاده ببریم. قرار نیست عصبانی نشویم و اعتراض نکنیم، بلکه می خواهیم تمرین کنیم در اوج ناراحتی و عصبانیت هم بدانیم از چه کلماتی استفاده می کنیم و چه قدر ادب حرف زدن بلدیم؟ مَثل معروفی هست که میگه : بفرما و بشین و بتمرگ، یک معنی را می دهند ولی ما از کدام برای برقراری ارتباط استفاده می کنیم.
باز هم منظور ما تصنعی صحبت کردن هم نیست بلکه منظور زیبا کردن زبان محاوره ای مان است. من همیشه به مادرها توصیه می کنم که وقتی تلویزیون نگاه می کنند و رادیو گوش می کنند، فن بیان را یاد بگیرند و دائم با یک لحن و صدا صحبت نکنند.
یک جاهایی لازم است که لطیف و یا درشت و جاهایی هم لازمه که محکم صحبت کنیم. اوایل سخت خواهد بود چون ما عادت به محاورهای امروزی کرده ایم. ما می گوییم سلام ولی در جواب "چاکرم" می شنویم. ادبیات را مطالعه کنیم و تمرین کنیم تا بچه ها هم یاد بگیرند.
نظر کاربران
بسیار عالی.سپاسگذارم بخاطر مطلب بسیار زیبایی که بیان کردید
پاسخ ها
سلام، ممنون از توجه و لطف شما