وسواس و تمام علائم آن را بشناسید

اختلال وسواس یکی از اختلال های آزاردهنده رفتاری است که در صورت درمان نشدن مشکلات زیادی در زندگی روزمره ایجاد میکند.
به گزارش نی نی بان ، وسواس همان چیزی است که میشنیدیم زن همسایه به دلیل آن، تلویزیون خانه را در حیاط شسته و رو به آفتاب گذاشته تا خشک شود! اما باید بدانیم که انواع مختلفی دارد که میخواهیم به آنها بپردازیم.
وسواس در پیداکردن بیماری
تابهحال برای شما هم پیش آمده که وقتی پای یک برنامه پزشکی نشستهاید و دارند دربارهی علائم یک بیماری حرف میزنند، در فکر فرو روید و همهی آن عیب و علتها را در خودتان پیدا کنید؟ یکی از فامیلهای ما همینطور است و مدام در خودش به دنبال مریضی میگردد؛ دست خودش هم نیست و همیشه نگران بیمارشدن است و از شدت این نگرانی خودش را بیمار میکند. تا همین لحظه هم که من مشغول مرقومکردن این خطوط هستم، دستکم دوازده نوع بیماری لاعلاج را در خودش شناسایی کرده و از همهی آنها جان بهدربرده است.
باور کنید اصلا شرایط خوشایندی نیست. فکرش را بکنید که صبح یک نفر با صدای گرفته و بغضآلود به شما زنگ بزند و بگوید چند روزی است که نمیتواند غذایش را درست قورت بدهد و این یعنی یک جای کار در دستگاه گوارشش لنگ میزند و به احتمال زیاد هفتهی آینده باید شیمیدرمانی بشود! بعد هم تمام روز بنشیند و چندتایی علامت مرتبط و غیرمرتبط با این بیماری را در خودش شناسایی کند و در تمام این مدت به حال خودش و جوانی ناکامش گریه کند! وضعیت عجیبی است. هر قدر هم بخواهید به خودتان بقبولانید که چیزی نیست و این هم یکی دیگر از آن بیماریهای تخیلی است که همانطور که ناگهانی آمده، یکباره و بیخبر هم غیب میشود، باز غصه میخورید و نگران میشوید و پیش خودتان میگویید مبادا خداینکرده اینبار یک درصد درست گفته باشد؟ اگر واقعا مریض باشد چه؟
این شرایط وقتی تشدید میشود که دوروبرتان کسی را داشته باشید که یک بیماری سخت او را در چشمبههمزدنی از پا انداخته باشد و حالا بترسید که این شرایط یکبار دیگر تکرار شود. این نوع وسواس، یعنی تلاش غیرمنطقی برای پیداکردن بیماری، شوخیشوخی آدم را بیمار میکند. بههرحال اعصاب است دیگر و تا یک حدی کشش دارد؛ یعنی امانش که بریده شد، به قلب و معده و کمر آدم میزند.
وسواس در خریدکردن
هزار بار هم که این خیابان را بالا و پایین کنیم، کفشهای توی مغازه همینها هستند و درعرض چند ساعت عوض نمیشوند. گاهی برای تغییر ویترین فروشگاهها باید یک فصل صبر کرد. تازه تجربه نشان داده همین کفشهایی را که توی این خیابان میفروشند، یکی دو خیابان بالاتر یا پایینتر هم دارند. شاید قیمتشان با هم فرق کند، اما مدلهایشان یکی است. بیشترشان از چند کارگاه معین بیرون میآیند و بعد توی کل کشور پخش میشوند. اگر هدف از خرید، تفریحکردن هم باشد، این همه گشتن و گشتن و دستخالی برگشتن ایرادی ندارد. اما اگر قرار است آدم به قصد خرید از خانه بیرون برود و بعد با وسواس، روی جزئیات هر چیزی آنقدر دقیق بشود که درنهایت هیچ چیزی باب میلش پیدا نشود، فقط وقت خودش را هدر داده است و بدتر اینکه همین راه را چند روز دیگر باید دوباره طی کند.
درست نمیدانم که آیا وسواس در خریدکردن به سلیقهی فرد هم ربطی دارد یا نه؟ راستش را بخواهید همهی ما درنهایت از چند فروشگاه خاص خرید میکنیم؛ فروشگاههایی که قبلا آنها را پیدا کردهایم و میدانیم چیزی که دنبالش هستیم آنجا منتظرمان است. گاهیوقتها همهی شهر را زیر پا میگذاریم و بعد دوباره سر از همین یکی، دو فروشگاه آشنا درمیآوریم؛ فروشگاههایی که با سلیقهی ما بهتر جور هستند. وسواس در خریدکردن، وقت و پول ما را هدر میدهد. چیزی را بعد از کلی گشتن میخریم، اما چون به دلمان نمیچسبد، یک گوشه قایمش میکنیم تا دیگر جلوی چشممان نباشد. بعضیوقتها هم دنبال یک جفت کفش، چند ساعت توی خیابان پیادهروی میکنیم و یک عالمه خردهریزههای بیاستفاده را که فقط چشممان را گرفتهاند، میخریم، فستفود میخوریم و در نهایت بدون خرید کفش، برمیگردیم. از هر طرف که نگاه کنیم این مدل وسواس، ضرر است.
وسواس در زیبایی
آیا ما همینطور که هستیم، زیباییایم؟ راستش من جواب این سوال را نمیدانم اما حتما متفاوت هستیم. اگر بخواهیم بحث را قدری عمیقتر کنیم باید بپرسیم که اصلا منظور از زیبایی چیست؟ یا یک آدم چه ویژگیهایی باید داشته باشد که ما بتوانیم به او بگوییم زیبا؟ اصلا زیبایی تعریف مشخصی دارد یا این فرهنگ و جامعه است که ملاکهای زیبایی را تعیین میکند؟ چرا ما باید زیبا باشیم؟ آیا زیبایی باعث افزایش قدرت و نفوذ ما میشود؟
اگر همهی آدمها چشمهای رنگی درشت، پوستهای روشن، دماغهای کوچک، گونههای برجسته و لبهای خوشفرم داشتند، آیا باز هم چشمهای رنگی درشت، پوستهای روشن، دماغهای کوچک، گونههای برجسته و لبهای خوشفرم برای کسی اهمیت داشت؟ آیا میشود برای زیبایی، یک نقطهی نهایی تصور کرد که هرکس به آن رسیده دیگر بیچون و چرا زیبا شده است؟ چرا خیلی از آدمهای جذاب دوروبر ما اصلا زیبا نیستند یا دستکم از ملاکهای عمومی زیبایی خیلی فاصله دارند؟
وسواس در زیبایی یعنی تلاش برای تبدیلشدن به چیزی که اصلا در دنیای واقعی وجود ندارد و رسیدن به نقطهای که اصلا تعریف نشده است. اگر مبنای زشت و زیبادیدن، سلیقهی افراد باشد، آنوقت ما بیشتر از 6 میلیارد سلیقهی متفاوت داریم. درمورد بعضی آدمهای مشهور، ممکن است چند ده میلیون نفر برای یک مدت محدود با یکدیگر همعقیده بشوند که این شخص زیباست، اما این همنظری، همیشگی نیست و خیلی زود دورهاش تمام میشود. این وسواس برای هر چه زیباشدن است که ما را وادار به جراحیهای پلاستیک میکند. با هر قدمی که برمیداریم، چیز دیگری پیدا میکنیم که باید آن را تغییر بدهیم تا به کمال زیبایی برسیم.
گفتن این حرفها به این معنی نیست که آدمها حق ندارند تا خودشان را تغییر بدهند و به چیزی تبدیل بشوند که بیشتر دوست دارند. این کار وقتی تبدیل به یک وسواس میشود خطرناک است؛ وقتی نمیشود هیچ نقطه پایانی برایش گذاشت و وقتی همیشه چیزی برای گلهکردن هست. چقدر باید پول خرج کنیم و درد بکشیم تا زیبا بشویم؟ اگر بعد از همهی این کارها زشتتر شدیم چه؟
وسواس در نظافت
این شکل آخر وسواس تقریبا متعارفترین نوع آن است و دیگر نیازی به توضیح ندارد. هستند کسانی که روزی چند ساعت را صرف بهاصطلاح بشوروبساب میکنند. کاری که از نظر خودشان خیلی هم طبیعی است و این بقیهی مردم هستند که غیرطبیعی و «غیرتمیز» هستند. آدمهای وسواسی فقط خودشان را به زحمت نمیاندازند، کمردرد و پادرد نمیگیرند و پوست دستشان خراب نمیشود؛ آنها بقیه را هم معذب میکنند.
مثلا چند سال پیش من یک شب سرد زمستان مهمان خانهی یکی از دوستانم بودم که مادرش وسواسی بود. قبل از رفتن این موضوع را نمیدانستم، اما همهچیز به محض بازکردن در برایم روشن شد. خانه زیادی تمیز بود. انگار وارد قاب عکس شده بودم. هیچچیز را نمیشد از جایش تکان داد، وگرنه همهی آن نظم آرمانی به هم میخورد و اثر انگشتم خانه را کثیف میکرد! وقتی برایم یک لیوان شیر داغ آوردند، میترسیدم به فنجان لب بزنم. فکر میکردم بعدا آن زن بیچاره چقدر باید این فنجان را بسابد تا رد لبهای من که معلوم نیست چند جور باکتری رویشان لانه کرده از لیوان پاک بشود.
خانه، بزرگ و قدیمی و پر از یادگاریهای ریز و درشت بود. من فقط نگاه میکردم و به داستانها گوش میدادم. حس میکردم نباید از جایم بلند شوم و آن خانم را برای گردگیری چیزهایی که بهشان دست میزنم به زحمت بیندازم. آخر شب توی یکی از اتاقهای خانه، کنار بخاری برایم رختخواب انداختند. رختخواب وسط اتاق پهن بود؛ سفیدترین پارچهای که توی عمرم دیده بودم، اتوکشیده و مرتب. من همهی شب را کنار بخاری که زور گرمکردن اتاق به آن بزرگی را نداشت، چمباتمه زده بودم و میترسیدم که خودم را زیر لحاف سفید و بزرگ پنبهای بکشانم و از سرما خلاص بشوم. از فکر اینکه فردا صبح چند تا تار مو به بالش چسبیده یا اتوی تشک بههمخورده وحشتم میگرفت. یعنی مادر خانه این ملحفهها را بعد از من چند بار و چطور تمیز میکند؟
منبع: موفقیت