اصول تربیت کودک، باید حد و مرز بگذارید؟
بزرگسالانی که هنوز از مشکل حفظ حد و مرزها رنج میبرند در واقع نتوانستهاند به عنوان فردی بزرگسال این مشکلات را حل کنند.
بزرگسالانی که هنوز از مشکل حفظ حد و مرزها رنج میبرند در واقع نتوانستهاند بهعنوان فردی بزرگسال این مشکلات را حل کنند. آنها همان الگوهای غیرمتعارفی را که در سالهای آغازین زندگی خود آموخته بودند، در دورۀ بزرگسالی دنبال کردند؛ یعنی در دورانی که عواقب بیشتری برای آنها دربرداشت. آنها در دوران نوجوانی با این محدودیتها روبهرو بودند:
- هنگام نه گفتن بهخواستههای آزاردهندۀ دیگران ناتوان بودند، همچنین در مقابله با رفتار آزاردهندۀ دیگران نمیتوانستند عکسالعمل مناسبی داشته باشند.
- در نه گفتن به تمایلات مخرب درونی خود ناتوان بودند و نمیتوانستند پاسخ منفی دیگران را تحمل کنند و یا بهمحدودیتهای وضع شده از سوی آنان احترام بگذارند.
- بهسمت انسانهای بیمسئولیت و یا آزاردهنده جذب میشدند و سعی میکردند نظر آنها را بهخود جلب کنند.
- در برابر زندگی دیگران بیش از حد احساس مسئولیت میکردند.
در بسیاری از مواقع والدین، در زمینۀ نحوۀ اِعمال مرزهای تربیتی برای فرزندانشان هیچ راهنمایی نداشتند؛ از اینرو برحسب وظیفه، همان محدودیتهای تربیتیای را بهکار میبستند که در مورد خودشان اِعمال شده بود.
اگر بسیاریاز والدین میدانستند که چگونه میتوانند با اِعمال محدودیتهای مثبت، فرزندشان را پرورش دهند، از بروز رنجهای بسیاری پیشگیری میشد.
کودکان با مرزهای تربیتی به دنیا نمیآیند
مرز تربیتی یک خط جداکننده است که ویژگی یک شخص را تعریف میکند. این خط مشخص میکند که محدودۀ یک فرد کجا پایان مییابد و محدودۀ شخص دیگر از کجا آغاز میشود. اگر ما بدانیم که مرزهای شخص تا کجا ادامه پیدا کرده است، میدانیم که انتظار ما از او بهعنوان یک مرد یا یک زن در کنترل خودش چیست.
ما میتوانیم در قبال احساسات، رفتارها و نگرشها خود را ملزم بهپذیرش مسئولیتهایی کنیم. برای مثال همگی ما زوجهایی را دیدهایم که بر سر موضوع چه کسی مقصر است؟ مشاجره میکنند و هیچ یک حاضر نیستند مسئولیت رفتار خود را بپذیرند.
این مورد دربارۀ کودک هم صدق میکند. کودک نیاز دارد بداند محدودهاش از کجا آغاز میشود و لازم است بداند مسئولیت چه چیزی را باید بپذیرد و اینکه مسئولیت پذیرش چه چیزی با او نیست.
اگر او بداند دنیا نیاز دارد او مسئولیت فردی خود و زندگیاش را بپذیرد، پس میتواند یاد بگیرد از آن الزامات تبعیت کند و در آینده زندگی خوبی داشته باشد.
اما اگر او در فضای ارتباطیای رشد کند که در مورد مرزهای خودش (آنچه در برابر آن مسئولیت دارد) و مرزهای دیگران (آنچه دیگران در برابرش مسئولیتدارند) سردرگم شود، درنتیجه در زمینۀ کنترل خودش (خودکنترلی) پیشرفتی نمیکند.
خودکنترلی او را قادر میکند تا در مسیر زندگی با موفقیت گام بردارد. در این صورت او با مرزهای درهم پیچیدهای رشد خواهد کرد که در نهایت او را بهسوی مسیری نادرست هدایت میکنند و درنتیجه سعی میکنند دیگران را تحت کنترل قرار دهد و توانایی کنترل خودش را از دست میدهد.
درحقیقت اگر بخواهیم توصیف دقیقی از شخصیت کودکان ارائه دهیم، میتوانیم بگوییم آنها انسانهای کوچکی هستند که توانایی کنترل خویش را ندارند و تلاش میکنند همۀ اطرافیان خود را کنترل کنند.
آنها نمیخواهند خودشان را کنترل کنند تا با خواستههای مادر و پدرشان سازگار شوند، بلکه میخواهند کادر و پدرشان خواستههای خود را تغییر دهند!
از این رو متوجه میشوید که چرا وظیفۀ شما بهعنوان والدین در پرورش فرزند تا این حد مشکل است. کودکان بهطور ذاتی از محدودیتهای درونی بیبهرهاند. آنها مرزها را از روابط با اطرافیان و نظم محیط فرا میگیرند و درونیسازی میکنند.
والدین ناچارند برای آنکه کودکان یاد بگیرند چهکسی هستند و چه مسئولیتی برعهده دارند، مرزهای تربیتی مشخصی را برایشان در نظر بگیرند و روشهایی را برای اجرای این مرزها درنظر بگیرند تا کودکان بتوانند خود نیز این محدودیتها را فراگیرند.
با مشخص شدن حد و مرزها، این چند ویژگی در کودک پرورش پیدا میکند:
- درک روشنی از هویت خود پیدا میکند.
- متوجه مسئولیتی که بهعهده دارد میشود.
- توانایی انتخاب پیدا میکند.
- بهاین تشخیص میرسد که اگر انتخاب خوبی داشته باشد، همۀ کارها خوب پیش میرود و اگر انتخاب نادرستی داشته باشد، رنج خواهد کشید.
- امکان دستیابی بهعشق حقیقی بر مبنای آزادی را پیدا میکند.
ماهیت اصلی مرزهای تربیتی برمبنای خودکنترلی، مسئولیتپذیری، ازادی و عشق استوار است. این موارد شالودۀ زندگی معنوی بهشمار میآیند و چه روشی بهتر از پرورش فرزند برمبنای عشق و اطاعت از خداوند نتیجه میدهد؟ اما سؤال این است: وقوع چنین امری چگونه امکانپذیر است؟
برای ارسال نظر کلیک کنید
▼