ستایش دختر افغان، یادداشت مادرانه
بچه که بودم یادم میاد مامانم نمی ذاشت پیش عموم که طبقه بالای ما زندگی می کرد برم یعنی تنهایی برم.
یادداشت زیر را خانم فاطمه-س یکی از خوانندگان خوشذوق نینیبان برایمان فرستاده که از تجربه خود در کودکی و اکنوناش نوشته است. اگر شما هم دوست دارید در این زمینه یا در موارد دیگر تجربهتان به گوش بقیه رسانده شود، کافی است متن خود را برای ما به آدرس siteniniban@gmail.com بفرستید. ما سریعا منتشرش می کنیم.
بچه که بودم یادم میاد مامانم نمی ذاشت پیش عموم که طبقه بالای ما زندگی می کرد برم یعنی تنهایی برم. البته نه که عموی بیچاره من موردی داشته باشه یا این که زبونم لال... بنده خدا فقط مجرد بود و البته دانشجو. عموی نازنینم دانشجوی مهندسی عمران دانشگاه تهران بود. اون موقع من فقط شش هفت سال داشتم و هنوز مدرسه نمی رفتم. پدر بزرگ و مادر بزرگم شهرستان بودند و طفلی عموم پیش ما زندگی می کرد.
از مامانم حرصم میگرفت که چرا نمیزاره من برم بالا. آخه عموم خوراکی زیاد داشت و البته یه کامپیوتر. نگاه به الان نکنین که تقریبا همه این فسقلی ها یه تبلت و موبایل دستشون گرفتن و براش هم یه رمز عجیب گذاشتن!
اون موقع این کامپیوتر بهترین سرگرمی برا من بود. یه وقتایی که بابام میرفت بالا منم بدو باهاش میرفتم و تو اون یه ساعتی که با هم اختلاط میکردن منم مشغول بازی میشدم. خیلی حال می داد. یادش بخیر...
من دلیل این سختگیری های مامانمو نفهمیدم تا الان که خودم یه دختر چهار ساله دارم و هی مراقبشم میفهمم که چرا مامان جونم اون موقعا این کار رو میکرد. اون حواسش به من بود و یه جورایی نگران من. من هم نمیزارم دختر کوچولوم تنهایی پیش یه مرد غریبه باشه منم حواسم هست که لباساشو تو جایی که کسی نیست عوض کنم. یا خیلی حواسم هست وقتی با بچه های دیگه بازی میکنه چی میگن یا کجاها میرن. دور زمونه عوض شده دخرا قشنگتر شدن. آدما یه جورای دیگه شدن. خیلی باید حواسمون به دخترامون باشه.
یادمه چند سال پیش هم یه فیلمی پخش شد که قطعا هممون دیدیمش " هیس! دخترها فریاد نمیزنند" تو اون فیلم هم یه جورایی یه تلنگری بود به همه ما مامان باباها که یه خرده هم شده از قید مدل لبلاس و مو و کفش و این چرت و پرتا بیام بیرون و برا بچمون برا عزیزمون برا اونی که همه کار داریم میکنیم حواسمون بیشتر باشه، ییشتر مراقبش باشیم.
از این فیلم هم که بگذریم فقط کافیه یه نیم نگاهی به صفحه حوادث روزنامه ها بندازیم. همه چی دست ادم میاد که بابا چه خبره تو این دنیای وامونده.
تو این هفته هم که دو نمونه از این رو دیدیم یکیش ستایش شش ساله و دومی هم دختر شیرازی.
حالا من کاری ندارم به این که اون پسره و اون مرده با چه هدفی و چرا و چطور این کار قبیح رو انجام دادان حرف من با مامان باباهاس با اونایی که صاحب این فرشته ها هستن
چرا بیشتر مراقبشون نیستیم...
تو رو خدا یه کم بیشتر هوای دخترامون رو داشته باشیم. قدر این فرشته های کوچولو. فرشته هایی که خدا به هر کسی نمیده.
نظر شما چیست؟ آیا شما هم مثل خانم فاطمه-س تجربه یا نظر مشخصی در اینباره دارید؟
برای ارسال نظر کلیک کنید
▼