قصه برای بچه ها، دو موش بد
روزی و روزگاری یک خانه عروسکی بسیار زیبایی در کنار شومینه اتاق قرار داشت .دیوارهای آن قرمز و پنجره هایش سفید بود .
روزی و روزگاری یک خانه عروسکی بسیار زیبایی در کنار شومینه اتاق قرار داشت .دیوارهای آن قرمز و پنجره هایش سفید بود . آن خانه پرده های توری واقعی داشت. همچنین یک درب در جلوی خانه و یک دودکش هم روی سقفش دیده می شد.
این خانه متعلق به دو عروسک بود. یک عروسک بلوند که لوسیندا نام داشت و صاحبخانه بود ولی هیچوقت غذا سفارش نمی داد. دیگری هم جین نام داشت و آشپز بود اما هیچوقت آشپزی نمی کرد چون غذاهای آماده از قبل خریداری شده بودند و در یک جعبه قرار داشتند.
توی جعبه دو عدد میگوی درشت قرمز ، یک ماهی ، یک تکه ران ، یک ظرف پودینگ و مقداری گلابی و پرتقال بود.
آنها را نمی شد از بشقابها جدا کرد ولی بی نهایت زیبا بودند.
یک روز صبح لوسیندا و جین برای گردش با کالسکه عروسکیشان بیرون رفتند. هیچکس در اتاق کودک نبود و همه جا سکوت بود.
یکدفعه صدای حرکت آرام چیزی به گوش رسید . صدای خراشیدگی از گوشه ای نزدیک شومینه می امد جائیکه سوراخی در زیر قرنیز وجود داشت .
تام شستی سرش را برای لحظه ای بیرون آورد و دوباره صداها شروع شد.
لحظه ای بعد خانم موشه هم سرش را بیرون آورد .او وقتی دید کسی در اتاق نیست با جرات و بدون ترس بیرون آمد.
خانه ی عروسکی در سمت دیگر شومینه قرار داشت آنها با دقت از روی قالیچه ی مقابل شومینه گذشتند و به خانه عروسکی رسیدند و درب را باز کردند. دو موش از پله ها بالا رفتند و چشمشان به اتاق غذاخوری افتاد .
غذاهای مورد علاقه موشها روی میز چیده شده بود.
قاشق ، چاقو و چنگال هم روی میز بود و دو صندلی عروسکی هم کنار میز قرار داشت . همه چیز فراهم بود.آقا موشه خواست تکه ای از ران خوش آب و رنگ را با چاقو ببرد. اما نتوانست چاقو را کنترل کند و دستش را زخمی کرد.
خانم موشه گفت: فکر کنم به اندازه کافی پخته نشده و سفت است باید بیشتر تلاش کنی.
خانم موشه روی صندلی اش ایستاد و سعی کرد با چاقوی دیگری آنرا خرد کند اما تنوانست و گفت : این خیلی سفت است
تکه ران با یک فشار از بشقاب جدا شد و قل خورد و زیر میز افتاد.
آقا موشه گفت : آن را ول کن و یک تکه ماهی به من بده .
خانم موشه سعی کرد تا با آن قاشق حلبی تکه ای از ماهی را جدا کند ولی ماهی به ظرفش چسبیده بود. همانطور که ماهی به بشقاب چسبیده بود آنرا در آشپزخانه روی آتش قرار دادند ولی آن نپخت .
آقا موشه خیلی عصبانی شد. تکه ران را وسط اتاق گذاشت و با خاک انداز به آن کوبید. بنگ، بنگ، و آنرا را تکه تکه کرد.
تکه های ران به اطراف پرت شدند ولی هیچ چیزی داخل آن نبود. موشها خیلی خشمگین و ناامید شدند. آنها پودینگ، میگوها، گلابی ها و پرتقال ها را هم شکستند.
این خانه متعلق به دو عروسک بود. یک عروسک بلوند که لوسیندا نام داشت و صاحبخانه بود ولی هیچوقت غذا سفارش نمی داد. دیگری هم جین نام داشت و آشپز بود اما هیچوقت آشپزی نمی کرد چون غذاهای آماده از قبل خریداری شده بودند و در یک جعبه قرار داشتند.
توی جعبه دو عدد میگوی درشت قرمز ، یک ماهی ، یک تکه ران ، یک ظرف پودینگ و مقداری گلابی و پرتقال بود.
آنها را نمی شد از بشقابها جدا کرد ولی بی نهایت زیبا بودند.
یک روز صبح لوسیندا و جین برای گردش با کالسکه عروسکیشان بیرون رفتند. هیچکس در اتاق کودک نبود و همه جا سکوت بود.
یکدفعه صدای حرکت آرام چیزی به گوش رسید . صدای خراشیدگی از گوشه ای نزدیک شومینه می امد جائیکه سوراخی در زیر قرنیز وجود داشت .
تام شستی سرش را برای لحظه ای بیرون آورد و دوباره صداها شروع شد.
لحظه ای بعد خانم موشه هم سرش را بیرون آورد .او وقتی دید کسی در اتاق نیست با جرات و بدون ترس بیرون آمد.
خانه ی عروسکی در سمت دیگر شومینه قرار داشت آنها با دقت از روی قالیچه ی مقابل شومینه گذشتند و به خانه عروسکی رسیدند و درب را باز کردند. دو موش از پله ها بالا رفتند و چشمشان به اتاق غذاخوری افتاد .
غذاهای مورد علاقه موشها روی میز چیده شده بود.
قاشق ، چاقو و چنگال هم روی میز بود و دو صندلی عروسکی هم کنار میز قرار داشت . همه چیز فراهم بود.آقا موشه خواست تکه ای از ران خوش آب و رنگ را با چاقو ببرد. اما نتوانست چاقو را کنترل کند و دستش را زخمی کرد.
خانم موشه گفت: فکر کنم به اندازه کافی پخته نشده و سفت است باید بیشتر تلاش کنی.
خانم موشه روی صندلی اش ایستاد و سعی کرد با چاقوی دیگری آنرا خرد کند اما تنوانست و گفت : این خیلی سفت است
تکه ران با یک فشار از بشقاب جدا شد و قل خورد و زیر میز افتاد.
آقا موشه گفت : آن را ول کن و یک تکه ماهی به من بده .
خانم موشه سعی کرد تا با آن قاشق حلبی تکه ای از ماهی را جدا کند ولی ماهی به ظرفش چسبیده بود. همانطور که ماهی به بشقاب چسبیده بود آنرا در آشپزخانه روی آتش قرار دادند ولی آن نپخت .
آقا موشه خیلی عصبانی شد. تکه ران را وسط اتاق گذاشت و با خاک انداز به آن کوبید. بنگ، بنگ، و آنرا را تکه تکه کرد.
تکه های ران به اطراف پرت شدند ولی هیچ چیزی داخل آن نبود. موشها خیلی خشمگین و ناامید شدند. آنها پودینگ، میگوها، گلابی ها و پرتقال ها را هم شکستند.
منبع:
کودکان
برای ارسال نظر کلیک کنید
▼