نی نی بان: گفت و گو با منصوره علیون مقدم، معلم پژوهنده و برگزیدهی کشوری
وقتی دانشآموزان را به ترتیب قد روی نیمکتها مینشاندم، هیچ کسی حاضر نبود کنار این شاگرد آراسته، لاغر اندام و قند بلند بنشیند. رفتاری مظلومانه داشت و بیشتر وقتها یا با خودش حرف میزد یا در لاک خودش فرو رفته بود. بیشتر روزها دیر به مدرسه میآمد، دفتر تکلیفش را فراموش میکرد و از پاسخ دادن به پرسشهای من طفره میرفت. حاضر نبود به من هم نزدیک شود. دفترش را به دیگران میداد برایم بیاورند. اغلب با چشمانی وحشت زده به چهرهام خیره میشد. زنگ تفریح تنها بازی میکرد و بچهها هم دوست نداشتند، سحر همگروه آنان باشد. زندگیاش را که بررسی کردم، خیلی زود فهمیدم از مادرش فاصله دارد. پدرش با تاکسی کار میکند و مادرش در تهران مشغول است. حالا من بودم و یک سحر. ناگهان به ذهنم رسید که قلی میتواند واسطهی میان ما باشد. وقتی قلی را به کلاس آوردم، شادی و نشاط در میان بچهها دو چندان شد و مشکل سحر هم به خیر و خوشی بر طرف شد. ماجرای قلی و سحر مربوط به زمانی است که در پایهی دوم دبستان دولتی آیین تربیت منطقهی ۳ مشهد درس میدادم. آن وقت، پیشینهی خدمتم ۲۹ سال بود و زمان انتشار این گفت و گو در جزیرهی دانش، من بازنشسته شدهام. آن سال با معرفی طرحم، به عنوان معلم پژوهندهی برگزیدهی کشور معرفی شدم . اکنون تجربهی اندکم پیش روی شماست. • عروسک قلی از چه زمانی به صحنهی آموزش و برنامهی درسی شما وارد شد؟ سالهای زیادی درس دادن من با بازی و تفریح و شادی همراه بود. هر سال این شادی را در قالب خاصی عرضه میکردم . در سالهای پایانی خدمت که در مدرسهی دخترانه درس میدادم، از عروسک کمک گرفتم. همیشه دوست داشتم دانشآموزان با هم مهربان باشند و ارتباط صمیمانهای بین آنان و من برقرار باشد. با این هدف، هر سال که وارد کلاس میشدم، از عروسکی برایشان حرف میزدم که قرار است خیلی چیزها به آنان یاد بدهد. عروسک هر سال اسمی داشت. آن سال نام قلی را که یک اسم راحت و کارتونی بود، برایش انتخاب کردم. آن قدر دربارهاش صحبت کردم که بچهها بیصبرانه منتظر دیدنش بودند. از بچهها خواستم نامهای بنویسند و او را به مدرسه دعوت کنند. سرانجام قلی با یک کیف پر از قصه، داستان و خاطره آمد. من از قصهها و خاطرههای این عروسک در فرایند درس دادن استفاده میکردم. بچهها قلی را خیلی دوست داشتند. هر وقت از قلی صحبت میشد، آنها سراپا گوش بودند. از این رو، هر مشکلی را به کمک قلی برطرف میکردم . بعضی شبها قلی مهمان بچهها میشد و به منزل آنها میرفت. آخر سال هم قلی از هر کسی که خوشش میآمد، به منزل او میرفت و پیش او میماند . بچهها هم به خاطر قلی خوب درس میخواندند تا بتوانند نظرش را جلب کنند . • چه طور شد به این فکر افتادید که یک عروسک میتواند در زمینهی آموزش به شما کمک کند؟ برای آموزش باید از روشهایی استفاده کرد که دانشآموزان دوست دارند. بچهها بازی را دوست دارند و یادگیری همراه با بازی عمیقتر است و بازدهی خوبی خواهد داشت . • سحر در کلاس شما چه مشکلی داشت؟ مشکل اصلی سحر ضعف درسی او بود؛ زیرا نتوانسته بود همگام با کلاس پیش برود . کمبود محبت و نداشتن اعتماد به نفس هم این ضعف را تقویت میکرد. او خاطرهای خوبی از سال قبل، یعنی پایهی اول نداشت و چون نتوانسته بود شاگرد خوب و موفقی باشد، در میان همکلاسیهایشان هم جایگاه مطلوبی نداشت. او داخل چشمش لنزی داشت و به همین خاطر نمیتوانست خوب و سریع بنویسد. این مسأله ضعف و ناتوانیاش را تشدید میکرد. چون نمرههای خوبی نداشت، محبت معلم را هم به خود جلب نکرده بود. در منزل هم از لحاظ درسی به او کمکی نمیشد. از آن جا که در روخوانی و پاسخ دادن به پرسشها سرعت عمل نداشت و دیگران سریع به جای او پاسخ میدادند، اعتماد به نفس خود را هم از دست داده بود. • برای برطرف ساختن مشکل سحر از چه راهکارهایی استفاده کردید؟ برای این که به هدفم برسم، باید با تشویق سحر را به تلاش و کوشش وامیداشتم ، او را به مدرسه و خودم علاقهمند میکردم و در حد توانم جای خالی مادرش را پر میساختم ، قدمهای زیادی در این زمینه برداشتم. اگر بخواهم مورد به مورد اشاره کنم، شاید بتوانم حدود ۳۰ حرکت را بشمارم . • در اولین قدم چه کار کردید؟ _ اورا در نیمکت جلوی کلاس نشاندم و با او تنها صحبت کردم. دستهایش را در دستهای خودم گرفتم و گفتم: " دوست داری شاگرد اول کلاس باشی؟" خندید و گفت:"آره." بعد با دقت به حرفهایش گوش دادم. با خانوادهاش صحبت کردم و از آنان خواستم در منزل به تکالیف او رسیدگی کنند و پیوسته با مدرسه در ارتباط باشند. سپس برایش کتابهای کلاس اول را گرفتم و خارج از برنامهی کلاسی، حدود ۲۵ روز با او کار کردم. در آموزش کتاب پایهی اول، از عروسک قلی استفاده میکردم. قلی را همراهش به خانه میفرستادم و از سحر میخواستم آن چه را که یاد گرفته است، در منزل به قلی یاد بدهد. به او گفتم، قلی را طوری جلوی خودت بگذار که تکلیف انجام دادن تو را ببیند تا به من اطلاع بدهد. چون فردا هم از تو و هم از قلی درس میپرسم. • شما برخی از کارها را از زبان عروسک مطرح میکنید و از شاگردانتان میخواهید آن فعالیت را انجام بدهند. چگونه متوجه میشوید که بچهها فعالیت مورد نظر را به درستی انجام میدهند؟ از گزارشی که اولیا در دفتر بچهها و قلی برایم مینوشتند، ماجرا را پیگیر بودم. مادران میگفتند آن شبی که قلی مهمان بچههاست، آنان بهتر درس میخوانند،تکالیف را منظمتر مینویسند، احساس مسؤولیت بیشتری دارند و حتی به تلویزیون توجهی ندارند. از طرف دیگر، در پرسش و پاسخهای کلاسی هم متوجه تأثیر حضور عروسک در کنار بچهها میشدم. • غیر از نظارت مستقیم بر تکالیف سحر، از چه روشهای دیگری پیشرفت او را کنترل میکردید ؟ از وقتی احساس کردم سحر به قلی علاقه دارد، سعی کردم از این راه مسائل و مشکلات او را برطرف کنم. به سحر میگفتم که قلی سواد ندارد. تو باید معلمش باشی و به او درسها را یاد بدهی. هر وقت کارهایش را با دقت انجام میداد، دفتر تکالیفش را در حضور خودش به مدیر و سایر همکاران نشان میدادم و او را تشویق میکردم. مرتب از او میخواستم نقاشی آزاد بکشد و پیشرفت روحی او را در مسیر نقاشیهایش دنبال میکردم. تنوعی که در استفاده از رنگها میدیدم، نشان از موفقیت او بود. نقاشیهایش را به دیوار زدم. بعد آرامآرام به او مسؤولیت دادم . سعی کردم مسیری برایش درست کنم تا از تواناییهایش بیشتر استفاده کند . • چرا گاهی وقتها حرف عروسک تأثیرگذار است، اما صحبتهای معلم، والدین یا دیگران به آن حد و اندازه اثر نمیگذارد؟ بچهها هر کسی را دوست داشته باشند، حرفش را با جان و دل میپذیرند. من سعی کردم به کمک عروسک در بچهها علاقه ایجاد کنم تا آنان از این راه به نتیجهی مطلوب دست یابند . • واگذاری مسؤولیت به سحر چه اثری در تغییر رفتار و عملکرد او داشت؟ مهمترین اثرش ایجاد اعتماد به نفس در او بود. برای حضور در مدرسه و یادگیری، از خود علاقه نشان داد. دیگر نه تنها از معلم نمیترسید، بلکه علاقهاش را گاهی از زبان عروسک یا من در میان میگذاشت. نگرش سایر دانشآموزان هم نسبت به او تغییر کرد و تکالیف و رفتارش مورد تأیید آنان قرار گرفت. • چه فعالیتهای تشویقی در مورد سحر اعمال کردید که نتیجهبخش بودند؟ موقع بررسی تکالیفش، نکات مثبت او را پیدا میکردم، به دانشآموزان نشان میدادم و از آنان میخواستم سحر را تشویق کنند. در دفترش جملههای تشویقی زیبایی مینوشتم. در پرسش و پاسخها و نوشتن دیکته فرصت کافی به او میدادم . برای یادگیری ریاضی با او بیشتر کار عملی انجام میدادم . وقتی با بچهها به اردو، حرم امامرضا(ع) و سینما میرفتیم، از سحر میخواستم اسامی بچههای خوب را برای من یادداشت کند و بعد به بهانههای گوناگون او را تشویق میکردم. • شما گفتید سعی میکردید به نوعی جای خالی مادرش را پر کنید. برای مثال در این رابطه چه کاری انجام میدادید؟ با بچههای کلاس صحبت کردم و از آنها خواسته بودم، با سحر مهربان باشند. خودم هم همیشه در کنارش بودم. سعی میکردیم با مهر و محبت بیشتر، کاری کنیم تا احساس تنهایی نکند. • اگر عروسکی به اسم قلی یا هر نام دیگر در اختیارتان نبود، تا چه اندازه ممکن بود یه این موقعیت برسید؟ فکر کنم کلاسم تا این حد شاداب و بانشاط نمیشد. • فکر میکنید یک عروسک چگونه میتواند در رفع مشکلهای شاگردان به کمک معلمان بیاید؟ اگر معلم بتواند از همهی مهارتها و خلاقیتهای خود استفاده کند و از عروسک در برنامههای خود بهره بگیرد، میتواند راحتتر عیبها و مشکلهای شاگردانش را کشف و برطرف سازد و مسائل را با والدین آنان در میان بگذارد. • مهمترین نتایجی که با انتخاب این شیوه برای حل مشکل سحر به دست آوردید، چه بود؟ حداقل نتیجهای که گرفتم این بود که سحر از بیتفاوتی بیرون آمد و با عشق و علاقه مطالعه میکرد و با بچهها سرگرم بود. پدرش میگوید:" کار به جایی رسید که اواخر سال، او مرا از خواب بیدار میکرد و میگفت بابا مدرسهام دیر میشود." حالا دیگر سحر عادتهای غلط خود را کنار گذاشته و با دوستانش ارتباط برقرار میکند، به برنامههای تلویزیون بیتفاوت نیست. از والدینش میخواهد برای او کتاب داستان و روزنامه و مجله بخرند. نکات بهداشتی را رعایت میکند. در یک کلام باید بگویم، او به زندگی برگشته است و از آن لذت میبرد. • به عنوان آخرین پرسش بفرمایید، استفاده از وسایل آموزشی که عروسک قلی هم در آن مجموعه جادارد، چه تأثیری در عرصهی تعلیم و تربیت شاگردان از خود به جا میگذارد؟ باعث میشود یادگیری با خاطره و بازی همراه شود و فراگیری عمیقتر باشد. پیشرفت آموزش بیشتر شود و بچهها تکلیفهای خود را دقیقتر و کاملتر انجام دهند. احساس همکاری و انجام کارگروهی در میان دانشآموزان افزایش یابد و ضمن تسهیل فرایند آموزش، نظم در بچهها چشمگیر بود.