۳۵۰۹۸
۴۶۸۹
۴۶۸۹
پ

قصه شب کودک، بهار منم!

سرما که رفت خرگوش دور سیاره اش چشم چرخاند و دید دختری که همیشه پشت گردنش را ناز می کرد، مجسمه شده است. دخترک از سرما یخ زده بود و نمی توانست تکان بخورد. آن وقت خرگوش رفت تا بهار را برایش بیاورد...

شهرزاد: سرما که رفت خرگوش دور سیاره اش چشم چرخاند و دید دختری که همیشه پشت گردنش را ناز می کرد، مجسمه شده است. دخترک از سرما یخ زده بود و نمی توانست تکان بخورد. آن وقت خرگوش رفت تا بهار را برایش بیاورد. خرگوش رفت و از یک سرباز پرسید: « تو بهار را نرفت از اینجا که ببینی؟ » سرباز گفت: «بهار منم! » و آن وقت از لوله تفنگش گُل درآمد. خرگوش رفت و از یک مترسک پرسید: «بهار را نیامد که ببینی؟ » مترسک گفت: «بهار منم! » و آن وقت پرنده ای آمد و توی کلاهش تخم گذاشت.

قصه شب کودک، بهار منم!

خرگوش رفت و از یک آدم برفی پرسید: «تو بهار را نشد که ببینی؟ » آدم برفی گفت: «بهار منم! » و آن وقت زمین دهان باز کرد و آدم برفی را قورت داد.

خرگوش به سیاره اش باز گشت و به دختری که از سرما یخ زده بود گفت: « من بهار را ندیدم که بیاورم » دخترک خندید و گفت: «بهار منم! » آن وقت نشست و پشت گردن خرگوش را ناز کرد تا خرگوش خوابش برد.
پ

محتوای حمایت شده

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

مشاوره ویدیویی

    • اخبار داغ
    • جدیدترین
    • پربیننده ترین
    • گوناگون
    • مطالب مرتبط

    برای ارسال نظر کلیک کنید

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «نی نی بان» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.