مصاحبه با علی مسعودی، درباره کودکیاش
علیرضا مسعودی فیلم نامه نویسی است که به واسطه حضورش در برنامه خندوانه بیش از پیش به مخاطبانش شناسانده شد.
نی نی بان، محبوبه ریاستی: علیرضا مسعودی فیلم نامه نویسی است که به واسطه حضورش در برنامه خندوانه بیش از پیش به مخاطبانش شناسانده شد او خاطرات زیادی دارد که اکثر آن ها شیرین و جالب است در این مصاحبه او از زندگی گذشته اش تا حدودی برایمان گفته است که در ادامه می خوانید.
کودکی برای شما چه معنا و مفهومی دارد؟
کودکی من بسیار عجیب و غریب بود هر روز با یک اتفاق تازه روبه رو بودم.
اولین تصویرهای دوران کودکی؟
سفرهای زیاد پدرم چون ایشان نظامی بودند.
در کودکی تان چه چیزی را به جا گذاشتید؟
خاطراتم را.
خانه پدری؟
برای من پر از اتفاقات تلخ و شیرین بود.
سفره هایی که مادرتان می چیدند را هنوز به خاطر دارید؟
بله.
چقدر در خانه شما پدر سالاری وجود داشت؟
به شدت وجود داشت.
از شیطنت های کودکیتان برایمان بگویید؟
باور کنید اگر بگویم باورش برایتان سخت است پس سکوت می کنم.
آیا شیطنت دردسرساز هم داشته اید؟
بله خیلی.
وقتی ازشما می پرسیدند که میخواهید در آینده چه کاره بشوید، چه می گفتید؟
شغلم خیلی در آن زمان برایم مهم نبود.
از چه کسی بیشتر حساب می بردید؟
پدرم.
چقدر درس خوان بودید؟
اصلا نبودم آن قدر درس نخواندم و رد شدم تا بالاخره به سربازی رفتم.
یکی از قوانین خانه یتان را در کودکی برایمان بگویید؟
پدرم همیشه می گفت مرد باید ۱۰ شب بخوابد و ۵ صبح از خواب بیدار شود. و یا این که مرد هیچ وقت نباید راحت و در یک جای مناسب بخوابد برای همین هم هیچ وقت نمی گذاشت من زیرم حتی تشک بیندازم. ولی با خواهرهایم خیلی مهربان بود. می گفت آنها فرق دارند چون دخترند!»
دوستان زیادی هم در کودکی داشتید؟
جالب است بدانید درآن دوران همه چیز با کتک شروع می شد. اگر کسی می خواست با کسی دوست شود، تا یک مدت حسابی کتک کاری می کردند. تمام سیستم های تربیتی کتک کاری داشت. «زمان ما تربیت با کتک شروع می شد. مثل الان نبود که با بچه گفتگو کنند و قانعش کنند تا کاری را انجام ندهد. کتک حرف اول و آخر را در تربیت می زد.
راستی چرا این قدر شیطنت می کردید؟
واقعا نمی دانم چرا، بعضی از کارها که بچه ها از فکر کردنش هم می ترسیدند، من انجام می دادم. حالا نمی دانم بیش فعالی بود یا چیز دیگری اما من انجام می دادم. دعوا کردن که روتین بود. ولی آنقدر شیطنت های من شیرین بود که همه همسن و سالهای من دوستم داشتند.
چه شد که وارد وادی هنر شدید؟
سال ۷۴ من یک مصاحبه از «ارژنگ امیرفضلی» و «نصرالله رادش» در مجله سینما خواندم که مربوط به ساعت خوش بود. از ارژنگ امیرفضلی پرسیده بودند که اگر جوانی استعداد نوشتن داشته باشد شما به او میدان می دهید؟ ارژنگ هم گفته بود بله… کات … من فردایش تهران بودم و مستقیم رفتم میدان آرژانتین انتهای خیابان الوند شبکه دوم سیما. رفتم و گفتم آقای امیرفضلی من را دعوت کردند و گفته اند هرکس استعداد نویسندگی دارد بیاید. من هم چندتا آیتم نوشته بودم و نشان دادم. آنجا به من گفتند بدهید که دستشان برسانیم. من گفتم نه خودم باید ببینم و بگویم. گفتند آخه لوکیشن برنامه اینجا نیست. من آنجا برای اولین بار بود کلمه «لوکیشن» را می شنیدم. یک دوستی داشتم که ۶ ماه زودتر از من آمده بودند تهران. زنگ زدم و رفتم خانه شان و موضوع را مطرح کردم. دوستم گفت اتفاقا یکی از آشناهای ما صدابردار آن برنامه است. از همین طریق یک روز رفتم سر ضبط برنامه ساعت خوش.
فکر کنید من اولین بار مهران مدیری را از فاصله خیلی نزدیک دیدم!
فکر نمی کنید اگر درس می خواندید آدم موفق تری بودید؟
نه، من الان از راهی که آمده ام راضی هستم. نوشتن یک ذوق است. نمی توانی برایش نسخه بپیچی که حتما باید برای وارد شدن به این شیوه عمل کرد. من در کل آدم تجربه گرایی هستم.
از این که در شادی مردم سهیم هستید چه حسی دارید؟
خیلی خوشحالم و از این بابت خدا را شکر می کنم.
ارتباطتان با کودکان چطور است؟
خیلی خوب.
کودکی برای شما چه معنا و مفهومی دارد؟
کودکی من بسیار عجیب و غریب بود هر روز با یک اتفاق تازه روبه رو بودم.
اولین تصویرهای دوران کودکی؟
سفرهای زیاد پدرم چون ایشان نظامی بودند.
در کودکی تان چه چیزی را به جا گذاشتید؟
خاطراتم را.
خانه پدری؟
برای من پر از اتفاقات تلخ و شیرین بود.
سفره هایی که مادرتان می چیدند را هنوز به خاطر دارید؟
بله.
چقدر در خانه شما پدر سالاری وجود داشت؟
به شدت وجود داشت.
از شیطنت های کودکیتان برایمان بگویید؟
باور کنید اگر بگویم باورش برایتان سخت است پس سکوت می کنم.
آیا شیطنت دردسرساز هم داشته اید؟
بله خیلی.
وقتی ازشما می پرسیدند که میخواهید در آینده چه کاره بشوید، چه می گفتید؟
شغلم خیلی در آن زمان برایم مهم نبود.
از چه کسی بیشتر حساب می بردید؟
پدرم.
چقدر درس خوان بودید؟
اصلا نبودم آن قدر درس نخواندم و رد شدم تا بالاخره به سربازی رفتم.
یکی از قوانین خانه یتان را در کودکی برایمان بگویید؟
پدرم همیشه می گفت مرد باید ۱۰ شب بخوابد و ۵ صبح از خواب بیدار شود. و یا این که مرد هیچ وقت نباید راحت و در یک جای مناسب بخوابد برای همین هم هیچ وقت نمی گذاشت من زیرم حتی تشک بیندازم. ولی با خواهرهایم خیلی مهربان بود. می گفت آنها فرق دارند چون دخترند!»
دوستان زیادی هم در کودکی داشتید؟
جالب است بدانید درآن دوران همه چیز با کتک شروع می شد. اگر کسی می خواست با کسی دوست شود، تا یک مدت حسابی کتک کاری می کردند. تمام سیستم های تربیتی کتک کاری داشت. «زمان ما تربیت با کتک شروع می شد. مثل الان نبود که با بچه گفتگو کنند و قانعش کنند تا کاری را انجام ندهد. کتک حرف اول و آخر را در تربیت می زد.
راستی چرا این قدر شیطنت می کردید؟
واقعا نمی دانم چرا، بعضی از کارها که بچه ها از فکر کردنش هم می ترسیدند، من انجام می دادم. حالا نمی دانم بیش فعالی بود یا چیز دیگری اما من انجام می دادم. دعوا کردن که روتین بود. ولی آنقدر شیطنت های من شیرین بود که همه همسن و سالهای من دوستم داشتند.
چه شد که وارد وادی هنر شدید؟
سال ۷۴ من یک مصاحبه از «ارژنگ امیرفضلی» و «نصرالله رادش» در مجله سینما خواندم که مربوط به ساعت خوش بود. از ارژنگ امیرفضلی پرسیده بودند که اگر جوانی استعداد نوشتن داشته باشد شما به او میدان می دهید؟ ارژنگ هم گفته بود بله… کات … من فردایش تهران بودم و مستقیم رفتم میدان آرژانتین انتهای خیابان الوند شبکه دوم سیما. رفتم و گفتم آقای امیرفضلی من را دعوت کردند و گفته اند هرکس استعداد نویسندگی دارد بیاید. من هم چندتا آیتم نوشته بودم و نشان دادم. آنجا به من گفتند بدهید که دستشان برسانیم. من گفتم نه خودم باید ببینم و بگویم. گفتند آخه لوکیشن برنامه اینجا نیست. من آنجا برای اولین بار بود کلمه «لوکیشن» را می شنیدم. یک دوستی داشتم که ۶ ماه زودتر از من آمده بودند تهران. زنگ زدم و رفتم خانه شان و موضوع را مطرح کردم. دوستم گفت اتفاقا یکی از آشناهای ما صدابردار آن برنامه است. از همین طریق یک روز رفتم سر ضبط برنامه ساعت خوش.
فکر کنید من اولین بار مهران مدیری را از فاصله خیلی نزدیک دیدم!
فکر نمی کنید اگر درس می خواندید آدم موفق تری بودید؟
نه، من الان از راهی که آمده ام راضی هستم. نوشتن یک ذوق است. نمی توانی برایش نسخه بپیچی که حتما باید برای وارد شدن به این شیوه عمل کرد. من در کل آدم تجربه گرایی هستم.
از این که در شادی مردم سهیم هستید چه حسی دارید؟
خیلی خوشحالم و از این بابت خدا را شکر می کنم.
ارتباطتان با کودکان چطور است؟
خیلی خوب.
نظر کاربران
خخخخخخخخخخخخ چه بامزه
ممنون نی نی بان