اختلاف در زندگی زناشویی، بد نیست بدانید
برای عدهای از مردم بخصوص مادر شوهرها و مردانی که به شدت به نوزاد پسر علاقهمند هستند، موضوع به این سادگیها نیست و جنسیت بچه تعیینکننده خیلی چیزهاست.
برای عدهای از مردم بخصوص مادر شوهرها و مردانی که به شدت به نوزاد پسر علاقهمند هستند، موضوع به این سادگیها نیست و جنسیت بچه تعیینکننده خیلی چیزهاست.
نوزاد پسر باشد، انگار دنیا را به آنها دادهاند و از شدت خوشحالی عروس را روی سرشان حلوا حلوا میکنند که برایشان پسر به دنیا آورده است. اما وای بهروزی که بفهمند بچه دختر شده؛ عروس بینوا را تحویل نمیگیرند و به نوزاد کوچکش بهعنوان موجودی سربار نگاه میکنند که چیزی جز خرج اضافه روی دستشان نمیگذارد.
باورش سخت است که زن جوان فقط برای بستن دهان مادر شوهر و شوهرش که دلشان پسر میخواهد، چهار سال متوالی اقدام به بارداری کرده باشد تا شاید یکی از نوزادان پسر باشد.
بچههایش همه شیر به شیر هستند و پشت همه دنیا آمدهاند؛ همه هم دختر. هر پنج زایمانش زودرس بوده و با کلی دکتر و دوا توانسته آنها را دنیا بیاورد.
حالا ششمین فرزندش را هم باردار است و تنها ۵ هفته از بارداریاش میگذرد و هنوز زود است تا برای تعیین جنسیت نوزادش سونوگرافی کند.
برای طلاق به دادگاه خانواده نیامده، اما آمده تا راه چارهای برای مشکلی که دارد پیدا کند. مهناز میگوید: به خدا فقط برای اینکه دهان شوهر و مادر شوهرم را ببندم، تصمیم گرفتهام آنقدر بچه دنیا بیاورم تا بالاخره یکیشان پسر شود.
متخصص زنان گفته زایمان زیاد بدون فاصله برای سلامت زن خوب نیست. اما چه کنم؟ دکترها به شوهرم گفتهاند این مرد است که جنسیت نوزاد را مشخص میکند و اگر بچهها دختر میشوند، به خاطر او است.
وقتی این موضوع را به مادر شوهرم گفتم، حسابی آتش گرفت و گفت تو عرضه نداری پسر دنیا بیاوری، چرا روی پسر من عیب میگذاری؟ برای این یکی بچهام کلی نذر و نیاز کرده و از خدا خواستهام اگر پسر شود، اسمش را ابوالفضل بگذارم.
حتی به توصیه بعضی مادران از تقویم چینی هم استفاده کردم تا احتمال پسر شدن نوزاد بیشتر شود.
خدا شاهد است که برای من فرقی نمیکند که بچهام دختر شود، اما از زبان نیشدار مادر شوهرم به ستوه آمدهام.
سر بچه قبلیام کلی حرف شنیدم. هفته ۱۵ بارداری که بودم، زنهای فامیل گفتند این دفعه بچه ات پسر است.
حتی دخترهایم هم مدام داداش داداش میگفتند و مطمئن بودیم که بچه اینبار پسر است. همه منتظر ورود یک نوزاد پسر به خانواده بودیم. با کلی دلهره رفتم سونوگرافی که گفتند جنین باز هم دختر است.
با شنیدن این حرف انگار دنیا روی سرم خراب شد. تا چند روز کارم شده بود گریه و ناله و نفرین خودم که حالا باید جواب شوهر و مادر شوهرم را که پسر میخواستند، چه بدهم؟ حالم خیلی بد بود و میخواستم خودم را بکشم.
نه به خاطرخودم، به خاطر زبان مادر شوهرم. پدر و مادرم و دوستانم خیلی نصیحتم کردند که هر چه خدا صلاح بداند همان میشود و نباید با حکمت او درافتاد. از ترس قهر خدا حضور دخترم را پذیرفتم، اما نتوانستم با وجودش کنار بیایم.
تا قبل از اینکه جنسیت جنین را بگویند، شوهر و مادرشوهرم عین پروانه دورم میچرخیدند و مراقبم بودند. اما وقتی فهمیدند جنین دختر است، رفتارشان عوض شد.
دیگر شوهرم مراقبم نبود و محبت نمیکرد. زنان در دوران بارداری بسیار حساس میشوند و دوست دارند شوهرشان بیش از گذشته به آنها توجه و محبت کند.
اما شوهرم و مادرش رفتارشان ۱۸۰ درجه عوض شد. دیگر تکانهای بچه در شکمم ذوق زدهام نمیکرد و برایم مهم نبود.
در حالی که مادران باردار از تکان خوردن جنین بهشدت ذوق میکنند و اگر حرکاتش کم شود، از ترس و نگرانی دیوانه میشوند.
اما باورتان میشود دیگر برایم مهم نبود چه اتفاقی برای بچهام میافتد؟ یادم است یک شب یکی از دخترانم نزدیکم نشسته بود، یکدفعه بیهوا لگدش به شکمم خورد و از درد فریاد کشیدم.
شوهرم که روی مبل نشسته و مشغول تماشای تلویزیون بود، حتی برنگشت نگاهم کند ببیند چه اتفاقی برایم افتاده است؟ از بیتفاوتیاش حسابی دلم گرفت و گریه کردم.
رفتار مادرشوهرم هم دست کمی از پسرش نداشت و هرچند به ظاهر میگفت حکمت خداست، اما میدانستم هیچ حس و علاقهای به نوهاش ندارد. یک روز که بچهام خیلی تکان میخورد، به شوهرم زنگ زدم و گفتم، اما هیچ واکنشی نشان نداد و دلم شکست.
در حالیکه مطمئنم اگر پسر بود، حسابی ذوق میکرد و کلی قربان صدقهاش میرفت. رفتارشان به قدری ناراحتکننده بود که دیگر دلم نمیخواست با جنین درون شکمم ارتباطی برقرار کنم و با او حرف بزنم.
وقتی به پارک میرفتم و پسر بچهها را میدیدم که بازی میکردند، خیلی دلم میگرفت که من چرا نباید پسردار شوم؟ از بیمحلیها و نیش و کنایههای مادر شوهرم که میگوید پسرم پشت ندارد، خسته شدهام.
از اینکه جنسیت یک بچه شده همه چیز خانواده شوهرم، زجر میکشم. میترسم اینبار هم بچهام دختر باشد و آنها باز هم به حرفهای پوچ و بیاساسشان ادامه دهند.
میترسم بعد از به دنیا آمدن بچه این حرفها را به او هم بزنند. مادر شوهرم فکر میکند، دختر یعنی معیوب بودن.
چند وقت پیش که برای معاینه به دکتر مراجعه کرده بودم، خانم بارداری را دیدم که میگفت او هم آرزو داشت بچهاش پسر شود، اما بعد از سونوگرافی گفتند که بچه دختر است و نقص مادرزادی هم دارد و شاید تا آخر عمرش نتواند روی پاهایش بایستد.
میگفت ناشکری نکن و همین که بگویند بچهات سالم است خدا را شکر کن. من حاضرم هرچه دارم بدهم، ولی دخترم سالم باشد.
نمیدانم چهکار کنم؟ از یک طرف از شنیدن این حرفها میترسم و نگرانم مبادا بچهام ناقص باشد، از طرف دیگر نمیتوانم با خانواده شوهرم کنار بیایم.
شما بگویید چطور خودم را آرام کنم؟ روزشماری میکنم برای روز سونوگرافی تا ببینم اینبار صاحب پسر میشوم یا نه؟ برایم دعا کنید آرزویم مستجاب شود و پسری سالم به دنیا بیاورم.
نوزاد پسر باشد، انگار دنیا را به آنها دادهاند و از شدت خوشحالی عروس را روی سرشان حلوا حلوا میکنند که برایشان پسر به دنیا آورده است. اما وای بهروزی که بفهمند بچه دختر شده؛ عروس بینوا را تحویل نمیگیرند و به نوزاد کوچکش بهعنوان موجودی سربار نگاه میکنند که چیزی جز خرج اضافه روی دستشان نمیگذارد.
باورش سخت است که زن جوان فقط برای بستن دهان مادر شوهر و شوهرش که دلشان پسر میخواهد، چهار سال متوالی اقدام به بارداری کرده باشد تا شاید یکی از نوزادان پسر باشد.
بچههایش همه شیر به شیر هستند و پشت همه دنیا آمدهاند؛ همه هم دختر. هر پنج زایمانش زودرس بوده و با کلی دکتر و دوا توانسته آنها را دنیا بیاورد.
حالا ششمین فرزندش را هم باردار است و تنها ۵ هفته از بارداریاش میگذرد و هنوز زود است تا برای تعیین جنسیت نوزادش سونوگرافی کند.
برای طلاق به دادگاه خانواده نیامده، اما آمده تا راه چارهای برای مشکلی که دارد پیدا کند. مهناز میگوید: به خدا فقط برای اینکه دهان شوهر و مادر شوهرم را ببندم، تصمیم گرفتهام آنقدر بچه دنیا بیاورم تا بالاخره یکیشان پسر شود.
متخصص زنان گفته زایمان زیاد بدون فاصله برای سلامت زن خوب نیست. اما چه کنم؟ دکترها به شوهرم گفتهاند این مرد است که جنسیت نوزاد را مشخص میکند و اگر بچهها دختر میشوند، به خاطر او است.
وقتی این موضوع را به مادر شوهرم گفتم، حسابی آتش گرفت و گفت تو عرضه نداری پسر دنیا بیاوری، چرا روی پسر من عیب میگذاری؟ برای این یکی بچهام کلی نذر و نیاز کرده و از خدا خواستهام اگر پسر شود، اسمش را ابوالفضل بگذارم.
حتی به توصیه بعضی مادران از تقویم چینی هم استفاده کردم تا احتمال پسر شدن نوزاد بیشتر شود.
خدا شاهد است که برای من فرقی نمیکند که بچهام دختر شود، اما از زبان نیشدار مادر شوهرم به ستوه آمدهام.
سر بچه قبلیام کلی حرف شنیدم. هفته ۱۵ بارداری که بودم، زنهای فامیل گفتند این دفعه بچه ات پسر است.
حتی دخترهایم هم مدام داداش داداش میگفتند و مطمئن بودیم که بچه اینبار پسر است. همه منتظر ورود یک نوزاد پسر به خانواده بودیم. با کلی دلهره رفتم سونوگرافی که گفتند جنین باز هم دختر است.
با شنیدن این حرف انگار دنیا روی سرم خراب شد. تا چند روز کارم شده بود گریه و ناله و نفرین خودم که حالا باید جواب شوهر و مادر شوهرم را که پسر میخواستند، چه بدهم؟ حالم خیلی بد بود و میخواستم خودم را بکشم.
نه به خاطرخودم، به خاطر زبان مادر شوهرم. پدر و مادرم و دوستانم خیلی نصیحتم کردند که هر چه خدا صلاح بداند همان میشود و نباید با حکمت او درافتاد. از ترس قهر خدا حضور دخترم را پذیرفتم، اما نتوانستم با وجودش کنار بیایم.
تا قبل از اینکه جنسیت جنین را بگویند، شوهر و مادرشوهرم عین پروانه دورم میچرخیدند و مراقبم بودند. اما وقتی فهمیدند جنین دختر است، رفتارشان عوض شد.
دیگر شوهرم مراقبم نبود و محبت نمیکرد. زنان در دوران بارداری بسیار حساس میشوند و دوست دارند شوهرشان بیش از گذشته به آنها توجه و محبت کند.
اما شوهرم و مادرش رفتارشان ۱۸۰ درجه عوض شد. دیگر تکانهای بچه در شکمم ذوق زدهام نمیکرد و برایم مهم نبود.
در حالی که مادران باردار از تکان خوردن جنین بهشدت ذوق میکنند و اگر حرکاتش کم شود، از ترس و نگرانی دیوانه میشوند.
اما باورتان میشود دیگر برایم مهم نبود چه اتفاقی برای بچهام میافتد؟ یادم است یک شب یکی از دخترانم نزدیکم نشسته بود، یکدفعه بیهوا لگدش به شکمم خورد و از درد فریاد کشیدم.
شوهرم که روی مبل نشسته و مشغول تماشای تلویزیون بود، حتی برنگشت نگاهم کند ببیند چه اتفاقی برایم افتاده است؟ از بیتفاوتیاش حسابی دلم گرفت و گریه کردم.
رفتار مادرشوهرم هم دست کمی از پسرش نداشت و هرچند به ظاهر میگفت حکمت خداست، اما میدانستم هیچ حس و علاقهای به نوهاش ندارد. یک روز که بچهام خیلی تکان میخورد، به شوهرم زنگ زدم و گفتم، اما هیچ واکنشی نشان نداد و دلم شکست.
در حالیکه مطمئنم اگر پسر بود، حسابی ذوق میکرد و کلی قربان صدقهاش میرفت. رفتارشان به قدری ناراحتکننده بود که دیگر دلم نمیخواست با جنین درون شکمم ارتباطی برقرار کنم و با او حرف بزنم.
وقتی به پارک میرفتم و پسر بچهها را میدیدم که بازی میکردند، خیلی دلم میگرفت که من چرا نباید پسردار شوم؟ از بیمحلیها و نیش و کنایههای مادر شوهرم که میگوید پسرم پشت ندارد، خسته شدهام.
از اینکه جنسیت یک بچه شده همه چیز خانواده شوهرم، زجر میکشم. میترسم اینبار هم بچهام دختر باشد و آنها باز هم به حرفهای پوچ و بیاساسشان ادامه دهند.
میترسم بعد از به دنیا آمدن بچه این حرفها را به او هم بزنند. مادر شوهرم فکر میکند، دختر یعنی معیوب بودن.
چند وقت پیش که برای معاینه به دکتر مراجعه کرده بودم، خانم بارداری را دیدم که میگفت او هم آرزو داشت بچهاش پسر شود، اما بعد از سونوگرافی گفتند که بچه دختر است و نقص مادرزادی هم دارد و شاید تا آخر عمرش نتواند روی پاهایش بایستد.
میگفت ناشکری نکن و همین که بگویند بچهات سالم است خدا را شکر کن. من حاضرم هرچه دارم بدهم، ولی دخترم سالم باشد.
نمیدانم چهکار کنم؟ از یک طرف از شنیدن این حرفها میترسم و نگرانم مبادا بچهام ناقص باشد، از طرف دیگر نمیتوانم با خانواده شوهرم کنار بیایم.
شما بگویید چطور خودم را آرام کنم؟ روزشماری میکنم برای روز سونوگرافی تا ببینم اینبار صاحب پسر میشوم یا نه؟ برایم دعا کنید آرزویم مستجاب شود و پسری سالم به دنیا بیاورم.
منبع:
باشگاه خبرنگاران
برای ارسال نظر کلیک کنید
▼