سازگاری اجتماعی کودکان، چگونه شکل میگیرد؟
از سنین پایین به او یاد دادم که وقتی کسی با او بدرفتاری میکنه، خودش رو به جای اون بگذاره و فکر کنه چرا اونقدر عصبانیه؟
نمیدانم این واژه چقدر به گوشتان خورده و آن را چطور تعریف میکنید؟ در میان خاطرات مطبیام یادم هست که یکبار مادری با کودک دبستانیاش مراجعه کرده بود و میگفت: «بچهام تو مدرسه کتک میخوره و صداش درنمیاد و مقصر هم خود منم.»
میگفت: «از سنین پایین به او یاد دادم که وقتی کسی با او بدرفتاری میکنه، خودش رو به جای اون بگذاره و فکر کنه چرا اونقدر عصبانیه؟» او در مدرسه وقتی با پرخاشگری بچهها روبرو میشد، میگفت: «میفهمم الان عصبانی هستی و دوست داری من رو کتک بزنی... من چه کمکی میتونم به تو بکنم؟» بچهها هم او را مسخره میکردند و بعد از کتک زدنش میگفتند: «تنها کمکی که میتونی بکنی اینه که از جلوی چشممون دور بشی.»
پسربچه در کلینیک میگفت: «بچهها سربهسر من میذارن و میگن سال دیگه مدرسه دخترانه ثبتنام کن!» مادر دوباره شروع کرد: «آرزو میکردم که کاش بچهام پسر نبود. در این صورت من میتوانستم این مهارت را به راحتی به کودکم یاد دهم.» از مادر پرسیدم فکر میکنند که همدلی خاص دخترهاست و او تایید کرد که به نظرش این چنین میرسد.
والدین عزیز! هیچ میدانید داشتن همدلی چه فوایدی دارد و نداشتنش چه مشکلاتی ایجاد میکند؟ به نظر شما بچهها از چه سنی و از چه کسانی میتوانند همدلی را یاد بگیرند؟
آیا افراط در این آموزش میتواند برای کودک مشکلاتی ایجاد کند؟
بگذارید از تعریف همدلی شروع کنیم. همدلی پدیده پیچیدهای است که اجزای بسیاری را دربرمیگیرد. باید توجه کنیم حتی خیلی از بزرگسالان نیز در توانایى همدلی دچار مشکل هستند. اجزای همدلی عبارتند از:
- آگاهی احساس از خود و توان افتراق احساسات خود از دیگران؛
- به مسائل از زاویه دید دیگران نگریستن، یا به اصطلاح با کفشهای آنها راه رفتن و
- آگاهی احساس از خود و توان افتراق احساسات خود از دیگران؛
- به مسائل از زاویه دید دیگران نگریستن، یا به اصطلاح با کفشهای آنها راه رفتن و
- داشتن توانایى تنظیم پاسخهای هیجانی فردی.
با این تعریف میتوان چنین نتیجه گرفت که همدلی به درجات مختلف در افراد وجود دارد و با تمرین و درک روانشناختی این پدیده میتوان آن را تقویت کرد.
آنچه در ادامه «آموزش سلامت» این هفته میخوانید، شیوه آموزش مهارت همدلی به کودکان است؛ مهارتی که یادگیری آن زندگی را برای کودکان بامعناتر میکند.
1. والدین باید به نیازهای هیجانی کودک خود توجه کنند و به او بیاموزند چگونه تشویش، اضطراب و آشفتگی را از خود دور کند. برای رسیدن به این هدف والدین باید بپذیرند کودکان نیز (حتی بیشتر از بزرگسالان) دچار احساسات منفی میشوند.
برخی از والدین دوست دارند کودکشان فقط بخندد و با دیدن هر گونه ناراحتی و خشم از سوی کودک واکنشهای متفاوت و گاهی عجیبی نشان میدهند. مادری میگفت: «وقتی کودک ۳ سالهام شروع به زدن خود میکند، من هم همین کار را میکنم تا متوجه شود چه کار زشتی انجام میدهد.» اینگونه جملات را از والدین زیاد میشنویم که بچه خوب نباید غر بزند، یا باید به دیگران احترام بگذارد و نباید برخلاف میل والدین رفتار کند که نشاندهنده توجه نکردن به هیجانات کودک و نیازهای او است. باید توجه کنیم که شناخت هیجان کار آسانی نیست. احتمالا شما هم بزرگسالانی را میبینید که برای رسیدن به برخی از خواستههای خود هر کاری میکنند و هیجان زیادی دارند، اما وقتی به آن هدف میرسند، با بیتفاوتی کامل آن را کناری میگذارند و بهانهای جدید را بهعنوان هدف تعریف میکنند. گاهی والدین در کلینیک از بستگانی با این شرایط یاد میکنند و میگویند: «دوست نداریم فرزندمان در بزرگسالی دچار این سردرگمی شود.»
اگر به این اصل توجه کنیم که کودکان از رفتارهای ما بیش از گفتارمان میآموزند، باید سعی کنیم الگویی مناسب از شناخت هیجان برای آنها باشیم. میتوان این مهارتها را به سادگی و در روابط و اتفاقات معمول زندگی به کودکان آموخت.
مثلا مادری میگفت: «من آموختهام وقتی کودک ۴ سالهام از رفتن به رختخواب با گریه و جیغ کشیدن امتناع میکند، از او بپرسم چه حس و چه فکری دارد. هفته پیش او در برابر این سوال من پاسخ داد که میترسد زیرا فکر میکند هیولای کارتون «کارخانه هیولاها» در کمد قایم شده است.» مادر گفت: «به جای انکار احساس او و به کار بردن جملاتی مانند تو بزرگ شدی و خودت خانمی هستی، به او گفتم بیا با هم کمد را بگردیم و اضافه کردم، قیافه اون هیولا اونقدر عجیب بود که تو حتی شب هم از فکر اون بیرون نمیآیی.»
کودک با شنیدن جملاتی که نشاندهنده پذیرش احساسات او است، گفت: «فک کنم اگه سیدی رو از خونه خارج کنیم، اونوقت من راحت بخوابم.» و خودش پیشنهاد داد که سیدی را درون ماشین بگذاریم. مادر ادامه داد: «پس از این کار به کودک اطمینان دادم که همیشه مراقب او هستم و به اندازهای قویام که از پس هر هیولایی در قصهها بربیایم و کنار کودک نشستم تا او به خواب برود.»
مادر این کوچولو افزود: «قبل از این با کودک بحث میکردم و سعی میکردم به او بفهمانم که اون فقط یک کارتون مسخره بوده و وقتی کودک ساکت نمیشد به او میگفتم اگر ادامه بدی، خونه رو ترک میکنم تا یک هیولای واقعی سراغت بیاد.»
۲. والدی ذهنگرا باشید. به عبارت دیگر، سعی کنید به کودکان بهعنوان افرادی با طرز فکر مشخص نگاه کنید. با آنها در مورد روشهایی که احساسات ما بر رفتارمان تاثیر میگذارد، صحبت کنید. مطاالعات نشان داده بین شیوههای والدگری و آنچه کودکان در مورد اهداف، امیال و اعتقادات دیگران درک میکنند، ارتباط وجود دارد. والدینی که درمورد وضعیت هیجانی و ذهنی کودکانشان با آنها صحبت میکنند، کمک میکنند کودکان به این درک برسند که چگونه عقاید، امیال و هیجانات انسان میتوانند انگیزه بروز یک رفتار شوند.
۳. از فرصتهای روزمره برای الگوسازی و نشان دادن احساسات همدلانه نسبت به دیگران استفاده کنید، مثلا اگر در خیابان یا تلویزیون شاهد هستید که کسی قربانی خشونت شده، با کودکان در مورد اینکه آن فرد چه حسی دارد، صحبت کنید.
۴. به کودکان کمک کنید متوجه شوند چه چیز مشترکی با سایر افراد دارند. مطالعات نشان داده انسانها برای افراد آشنا یا افراد شبیه خود همدلی بیشتری دارند. اگر آنها احساس مشترک بودن برخی تجارب ناخوشایند را با دیگران داشته باشند همدلی کردن برای آنها آسانتر خواهد بود.
۵. فاصله همدلی سرد و گرم را به کودکان آموزش دهید. برای کودک مثال بزنید که آیا تاکنون متوجه شده چقدر سخت است که وقتی گرسنه نیست، اشتهای خوردن غذا را داشته باشد؟ پس وقتی افراد خونسرد و راحت هستند، درک احساس فیزیولوژیک برانگیخته بودن (مانند خشمگین شدن) دشوار است.
این فاصله باعث اشتباه در قضاوت و عدم همدلی میشود. ما میتوانیم از لحظات ناراحتی دیگران بهعنوان فرصتی برای ایجاد همدلی نسبت به آنها استفاده کنیم. وقتی کودک از یک درگیری فیزیکی در مدرسه صحبت میکند، بحث در مورد تجارب قربانیان قلدری میتواند مانع ورود او به چنین رفتارهایی شود. چنین آموزشهایی به کودکان کمک میکند در شرایطی که کنترل هیجان مشکل است، قرار نگیرند.
برای مثال میتوان برای کنار آمدن کودک با سفر سخت با ماشین از او پرسید آیا میتواند تصور کند که اجداد ما چگونه سفرهای سخت و طولانی با اسب و واگنهای پرسروصدا را تحمل میکردند؟
بچهها نگرشی غیرواقعبینانه در مورد میزان توانایی کنترل هیجانات و وسوسههای خود دارند. مطالعات نشان داده سعی در کنترل و مقاومت علیه وسوسهها کمتر از اجتناب از این موقعیتهای سخت، موثر است. میتوان به بچهها آموخت برای داشتن کنترل بر خود لازم نیست قویتر شوند، بلکه میتوانند هوشمندتر عمل کنند، مثلا دوری کردن از بچههایی که فشار به همسالان وارد میکنند یا کنار گذاشتن تلفنهمراه هنگام انجام تکالیف که نیازمند داشتن کنترل بر خویشتن است.
۶. اجازه دهید کودکان نقشها و دیدگاههای دیگران را بررسی کنند. شنیدن و تماشای داستانها (از طریق کتاب و فیلم) فرصتهایی برای تمرین درک دیگران است. میتوان از کودک پرسید شخصیتهای فیلم چگونه فکر میکنند؟ چه باوری دارند؟ احساسشان چیست و چه درخواستی دارند؟ و سوال پایانی اینکه «بچهها چگونه متوجه این مسائل شدند؟»
رمانهایی که خواننده را به چالش میکشند تا ابعاد شخصیتهای داستان را پیدا کنند، باعث بهبود ادراک نظر دیگران میشوند. بازیهای تخیلی که کودکان در آن به ایفای نقش میپردازند میتوانند باعث شکلگیری بهتر همدلی شوند.
7. به بچهها نشان دهید چهره افراد با هیجانات خاص چه تغییری میکند؟ این کار باعث درک بهتر هیجانات دیگران میشود. در برخی از مطالعات افراد درخواست شد هیجانات خاصی را در چهره خود نمایش دهند. این کار باعث تغییر در فعالیت برخی از بخشهای مغز شد. تغییر چهره متناسب با موقعیتی که دیگران در آن قرار دارند باعث افزایش قدرت همدلی میشود.
8. اجازه دهید همدلی با دیگران بر اساس اخلاقیات در کودکان شکل بگیرد و آن را با تنبیه و تشویق همراه نکنید. اگر شیوه والدگری والدین مقتدرانه و انضباط همراه با محبت باشد، بچهها حس درونی درست و نادرست بودن مسائل اطراف را پیدا خواهند کرد و به پیامدهای اخلاقی کارهایشان فکر میکنند. وقتی والدین در مورد تاثیر عملکرد نادرست خود بر دیگران صحبت میکنند، حس درونی اخلاقیات در کودکان شکل میگیرد.
9. دلیلتراشی برای عملکرد نادرست توسط یک بزرگسال میتواند باعث کاهش حس همدلی و دوری از اخلاقیات در کودکان شود.
10. برقراری تعاملات هیجانیخوشایند، تماس بدنی و بوسیدن و درآغوش گرفتن کودکان میتواند باعث شکلگیری احساسات مثبت در کودکان شود و ادراک و انتقال این احساس را به دیگران راحتتر کند.
منبع:
هفته نامه سلامت
برای ارسال نظر کلیک کنید
▼