۳۰۰۹۶

داستان کودکانه کوتاه، بز دانا

روزی روزگاری بزی بود که می خواست از روی پلی رد بشه. وقتی آقا بزه به وسط های پل می رسه بز دیگه ای رو می بینه که اونم می خواد از روی پل رد بشه

تبیان:

روزی روزگاری بزی بود که می خواست از روی پلی رد بشه. وقتی آقا بزه به وسط های پل می رسه بز دیگه ای رو می بینه که اونم می خواد از روی پل رد بشه،اما این پل خیلی باریک بود و هر دو بز نمی تونستند با هم از روی اون رد بشن. بز اولی به بز دومی می گه"برو عقب.ما که هر دو با هم نمی تونیم از روی پل رد بشیم"

بز دومیه می گه "چرا من برگردم؟"

بز اولی می گه "چون من از تو قوی ترم"

بز دومی می گه "کی گفته تو از من قویتری؟"

بز اولی می گه "حالا بهت نشون می دم" و سرش رو خم می کنه و با شاخ هاش اونو تهدید می کنه.

بز دومی می گه "یک دقیقه وایسا" اگه ما با هم بجنگیم، هر دو تامون تو رودخونه می افتیم و غرق می شیم. من یک نقشه دارم. من روی پل دراز می کشم تا تو از روی من رد شی.

با این فکر بز دانا ، هر دو بز تونستند از روی پل رد بشند.

لینک هدیه

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

  • اخبار داغ
  • جدیدترین
  • پربیننده ترین
  • گوناگون
  • مطالب مرتبط

برای ارسال نظر کلیک کنید

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «نی نی بان» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

هم اکنون دیگران می خوانند