۴۲۳۳۸
۷۷۹۶
۷۷۹۶
پ

داستان قبل از خواب کودکان، مانی کوچولو

حالا برای درست کردن سبزه خیلی زوده. تا عید یک ماه مونده. باید صبر کنی.

شهرزاد: آن روز وقتی مانی کوچولو از مهد کودک برگشت، نشست روی مبل و رفت توی فکر. مامانش ازش پرسید: «مانی کوچولو، به چی فکر می‌کنی؟»

مانی جواب داد: «امروز خانوممون گفت ما توی عید سفره هفت‌سین پهن می‌کنیم. روش هم یه عالمه چیزهای مختلف می‌ذاریم.»

مامان مانی گفت: «این‌که ناراحتی نداره. مگه یادت نیست پارسال عید چه سفره هفت‌سین قشنگی پهن کردیم؟ اون ماهی کوچولو رو یادته؟ گذاشته بودیم توی تنگ.»

مانی گفت: «خانوممون گفت باید سبزه درست کنیم. سبزه یعنی ما دوست داریم وقتی بهار میاد، طبیعت سبز باشه.»

مامان مانی گفت: «هر کدوم از سین‌هایی که سر سفره می‌ذاریم یه معنی دارن. خانومتون معنی بقیه سین‌ها رو هم بهتون گفته؟»

مانی جواب داد: «گفته سرکه یعنی شادی، سیب هم میوه بهشته.» بعد کمی فکر کرد و گفت: «بقیه‌ش رو یادم رفته. من دلم سبزه می‌خواد.»

مامان مانی گفت: «حالا برای درست کردن سبزه خیلی زوده. تا عید یک ماه مونده. باید صبر کنی.»

اخم‌های مانی رفت توی هم. گفت: «من نمی‌خوام صبر کنم. همین الان سبزه می‌خوام.»

مامان مانی برایش توضیح داد که اگر سبزه را الان درست کنند تا عید خراب می‌شود. اما مانی پایش را توی یک کفش کرده بود و سبزه می‌خواست. آخرش مامان مانی مجبور شد بلند شود و سبزه درست کند. اول یک دستمال خیس گذاشت توی یک بشقاب. بعد هم یک مشت گندم ریخت روی دستمال. بعد به مانی گفت: «باید یادت باشه که هر روز یک استکان کوچیک آب روی دستمال بریزی تا گندم‌ها بزرگ بشن.»

مانی هر روز که از خواب بیدار می‌شد، قبل از رفتن به مهد کودک، کمی آب روی دستمال می‌ریخت. بعد دستمال را کنار می‌زد و به گندم‌ها نگاه می‌کرد. روز اول مانی دید هرکدام از دانه‌های گندم یک دم سفید کوچولو درآورده‌اند. بعد کم‌کم این دم بزرگ و بزرگتر شد و بعد از یک هفته، دم‌های کوچولو شبیه ساقه‌های کوچولوی گل‌های توی حیاط شدند.‌‌ همان روز مامان مانی پارچه را برداشت.

گندم‌ها را با دم‌های کوچک‌شان توی بشقاب گذاشت و به مانی گفت: «حالا دیگه اون‌قدر بزرگ شدن که بتونن از خودشون مواظبت کنن. دیگه پارچه لازم ندارن.»

مانی گفت: «حالا بقیه چیزهای سفره رو هم برام می‌خری؟»

مامان مانی جواب داد: «هنوز خیلی زوده. اگه از الان سفره رو آماده کنی تا عید خراب می‌شه.»

مانی باز هم به حرف مادرش گوش نداد. آن‌قدر گفت و گفت تا مامانش راضی شد و گفت: «معنی هر کدوم از سین‌های سفره رو که یاد بگیری، اون رو برات می‌خرم.»

عصر که مانی از مهدکودک برگشت تند تند گفت: «تخم مرغ سین نداره. اما ما اون رو توی سفره می‌ذاریم که نشون بدیم زندگی رو دوست داریم و دوست داریم مرغ‌ها تخم بذارن و جوجه داشته باشن. سیر هم یعنی نگهبان. از سفره‌مون مواظبت می‌کنه. سرکه و سیب رو هم که از اول بلد بودم.»

مامان مانی به او آفرین گفت. بعد رفت سرکه و سیر را از توی کابینت درآورد. یک سیب قرمز هم از یخچال برداشت و همه را به مانی داد. سه تا تخم‌مرغ هم پخت و داد به مانی تا با ماژیک‌هایش آن‌ها را رنگ کند. حالا مانی برای سفره‌اش کلی چیز داشت. رفت و همه را توی اتاقش کنار اسباب‌بازی‌هایش گذاشت.

فردای آن روز وقتی مانی از مهدکودک برگشت به مامانش گفت: «خانوممون گفت سمنو از گندم درست می‌شه. یعنی ما دوست داریم گندم‌ها رشد کنن. سماق هم یعنی زندگی‌مون باید مثل سماق بامزه باشه. سنجد هم یعنی ما باید همدیگه رو دوست داشته باشیم. دیگه چی مونده؟»

مامان مانی گفت: «سکه و ماهی و آینه و قرآن. سکه یعنی ما از خدا می‌خوایم که بهمون کمک کنه تا پول داشته باشیم و بتونیم زندگی کنیم. ماهی هم همه‌‌اش بازی می‌کنه و اون رو روی سفره می‌ذاریم تا نشون بدیم ما دوست داریم همیشه شاد باشیم. آینه و قرآن هم روشنی سفره‌ست.»

مانی چیزهایی که مامانش گفته بود را تکرار کرد. مامان مانی هم بقیه سین‌ها را آورد و داد به مانی. بعد قول داد عصر با هم بروند بازار و ماهی قرمز بخرند. مانی از اینکه یک سفره هفت‌سین کامل داشت خیلی خوشحال بود.

سفره مانی کنار اتاقش بود. سبزه‌ها حالا دیگر حسابی سبز و بزرگ شده بودند. مانی می‌دانست که باید هر روز کمی آب به آن‌ها بدهد. ماهی قرمز کوچولو هم هر روز یک تکه خیلی کوچولو غذا می‌خواست و مانی قبل از رفتن به مهدکودک غذایش را می‌داد.

اما مانی اصلا خوشحال نبود. چون سبزه‌اش آن‌قدر بزرگ شده بود که برگ‌های آن از کنار بشقاب آویزان شده بود. سبزه مانی دیگر اصلا قشنگ نبود.

یک شب که مانی مثل همیشه خوابیده بود، حس کرد چند نفر دارند در اتاقش با هم حرف می‌زنند. آرام گوشه پتو را کنار زد و به اتاق نگاه کرد.

باورش نمی‌شد. سبزه داشت سرفه می‌کرد. سیر و سنجد هم داشتند آرام با هم حرف می‌زدند. اما تا نگاه‌شان به مانی افتاد ساکت شدند. مانی چشم‌هایش را بست و خودش را به خواب زد. بعد خوب گوش داد تا صدای آرام سین‌ها را بشنود.

سکه گفت: «نترسید بچه‌ها. مانی خوابه. به نظرتون حالا باید چیکار کنیم؟»

سبزه سرفه‌ای کرد و گفت: «من دلم نمی‌خواد روز عید توی سطل آشغال باشم. اما دارم پیر می‌شم. دو سه روز دیگه اون‌قدر پیر و زشت می‌شم که مامان مانی من رو می‌ندازه دور.»

تخم‌مرغ‌ها گفتند: «ما هم داریم خراب می‌شیم. کاش مانی به حرف مامانش گوش می‌داد و سفره هفت‌سینش رو به موقع می‌چید. اون‌وقت قبل از عید خراب نمی‌شدیم و می‌تونستیم روز عید همه کنار هم روی سفره هفت‌سین باشیم.»

سمنو گفت: «هفت سین برای عیده. نه برای اتاق مانی، اون هم وسط اسفند.»

سماق گفت: «چه بچه‌هایی پیدا می‌شن.»

سنجد با بغض گفت: «ما دلمون برای شما‌ها تنگ می‌شه.»

سیر گفت: «غصه نخورین. حتما یه راهی پیدا می‌شه.»

سین‌ها ساکت شدند. مانی هم خوابش برد. صبح که بیدار شد، خیلی غمگین بود. رفت بالای سر هفت‌سینش. سبزه بیشتر از همیشه پیر و پلاسیده شده بود. مانی آرام گفت: «من رو ببخشید سین‌های مهربون. حالا فهمیدم که نباید عجله می‌کردم.»

عصر آن روز مانی با چشم‌های پر از اشک کنار سفره هفت‌سینش ایستاده بود و برگ‌های پلاسیده سبزه را ناز می‌کرد. مامان مانی آمد توی اتاق. وقتی اشک‌های مانی را دید گفت: «مانی کوچولو، چرا داری گریه می‌کنی؟»

مانی گفت: «آخه سبزه‌ا‌م داره خراب می‌شه. من دوست ندارم اون رو بندازم تو سطل آشغال.»

مامان مانی خندید و گفت: «برای همین بود که بهت می‌گفتم نباید زود‌تر از وقت سبزه درست کنی. حالا هم نگران نباش. کسی سبزه رو توی سطل نمی‌ندازه. الان با هم می‌ریم و سبزه رو می‌ندازیم توی رودخونه تا باز به طبیعت برگرده و خوشحال باشه.»

مانی اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: «تخم‌مرغ‌ها چی؟ اونا هم دارن خراب می‌شن.»

مامان مانی گفت: «اون‌ها رو هم امشب برای شام می‌خوریم. اینطوری می‌رن توی دلمون و کلی خوشحال می‌شن. مگه تو تخم‌مرغ پخته دوست نداری؟»

مانی با خوشحال گفت: «معلومه که دوست دارم!»

مانی سبزه‌اش را برداشت و با مامانش راه افتادند و رفتند کنار روخانه‌ای که نزدیک خانه‌شان بود. مانی آرام از سبزه خداحافظی کرد و گفت: «از دست من ناراحت نباش سبزه مهربون.» بعد آن را گذاشت کنار آب. سبزه خندید و گفت: «متشکرم که من رو آوردی جای به این قشنگی.»

وقتی مانی و مامانش به خانه برگشتند، مامان مانی گفت: «حالا وقتشه که سبزه عید رو درست کنیم. بدو بریم توی آشپزخونه. ببینم، یادت مونده که برای درست کردن سبزه باید چیکار کنیم؟»

پ

محتوای حمایت شده

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

مشاوره ویدیویی

    • اخبار داغ
    • جدیدترین
    • پربیننده ترین
    • گوناگون
    • مطالب مرتبط

    برای ارسال نظر کلیک کنید

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «نی نی بان» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.