به گزارش نی نی بان ، نسکافه با عطر کاهگل، رمانی جذاب و خواندنی از م. آرام است که پس از انتشار جایزهی رمان اول ماندگار را برای نویسندهاش به ارمغان آورد. این اثر حکایت جدال خاطره و فراموشیست؛ داستان جوانی مرفه که گذشتهی خود را به یاد نمیآورد، و این مسئله در زندگی او مشکلاتی به وجود آورده است.
درباره کتاب صوتی نسکافه با عطر کاهگل:
شهریار جوانی شایسته، محترم و بسیار با ملاحظه و خوشرفتار است. او که به خانوادهای مرفه تعلق دارد، مدتیست دل به بهار، فرزند یکی از استادان خود داده است؛ اوضاع ظاهرا بر وفق مراد است. اما گویی یک جای کار در زندگی شهریار میلنگد. او بخش اعظمی از گذشتهی خود را به خاطر نمیآورد. نمیداند از کجا آمده و ریشههایش در چه خاکی مأوا دارند. تلاشهای او برای فراخواندن حافظه به نتیجهی دلخواه منجر نمیشود.
گذشتهی شهریار رد چندانی از خود به جا نگذاشته است؛ به جز راحیهای ملایم؛ رایحهی کاهگل که برای او همواره با طعم نسکافه همراه است. شهریار یقین دارد که این عطر و طعم، تنها کورسوی امید برای غلبه بر فراموشی و کشفِ حقیقتاند.
اما اگر این حقیقتِ برآمده از زندگیای فراموششده، چندان شیرین و دلخواه نباشد چه؟ در این صورت، آیا بهتر نیست شهریار همه چیز را به حال خود رها کند...؟ اینها سوالاتیاند که مخاطب کتاب نسکافه با عطر کاهگل، همراهِ پیش رفتن با خط داستانی جذاب اثر، بارها و بارها از خود میپرسد.
م. آرام در این رمان، نور عشق را در تقابل با سیاهی فراموشی قرار داده است؛ او به خوبی توانسته با طرح پیرنگی جذاب و خلق شخصیتهایی ماندگار، شنوندگان و خوانندگان داستان خود را مسحور و مجذوب نماید.
افتخارات کتاب نسکافه با عطر کاهگل:
- نامزد جایزه جلال آل احمد
- برنده جایزه کتاب فصل
- برنده جایزه رمان اول ماندگار
کتاب صوتی نسکافه با عطر کاهگل مناسب چه کسانی است؟
علاقهمندان به داستانهای عاشقانه، رمانهای اجتماعی و به طور کلی، دوستداران داستانِ فارسی، از خواندن به این اثر صوتی لذت خواهند برد.
با م. آرام بیشتر آشنا شویم:
وی نویسندهای جوان است که با انتشار نخستین رمان خود (نسکافه با عطر کاهگل) نام خود را بر سر زبانها انداخت. این اثر توانست جوایز مهمی چون جایزهی رمان اول ماندگار را برای م. آرام به ارمغان آورد. رمان دوم آرام که نام «پاییز حافظیه» را بر خود دارد نیز توانسته باب طبع بسیاری از خوانندگان قرار گیرد.
در بخشی از کتاب صوتی نسکافه با عطر کاهگل میخوانیم:
دلم نمیخواست از این حس خارج شوم. بنابراین دوباره چشمهایم را روی هم گذاشتم و رفتم. نمیدانستم چقدر گذشت تا دوباره به خودم آمدم. صدای یک نفر از کنار گوشم میآمد. «نه، هیچ بیماری مسری نداره، فقثط یه مقدار بدنش ضعیف شده. ممکنه از سوء تغذیه باشه، چند روزی باید استراحت کنه. گچ دستش رو هم عوض کردم. خوبه. داره استخوانش جوش میخوره.» صدای دیگری گفت: «پس موردی نداره؟»
صدای اولی جواب داد: «نه. اون از من و تو هم سالمتره. چند روز که بگذره میشه مثل روز اولش فقط میمونه دستش که یه کم زمان میبره. در حال حاضر تنها کاری که از دستت بر میاد اینه که بفهمی خانوادهش کجاست و بهشون خبر بدی. به نظرم از راه قانونی وارد شو. به کلانتری خبر بده». «غیر از اون چی؟ کاری که کاغذبازی نداشته باشه و راحت و آسون تموم بشه...»
منبع: کتابراه