خیانت در زندگی زناشویی، چه کار کنم؟
می دانستم دوست پسرم به من خیانت می کند. با این حال با او ازدواج کردم...
این موضوع یکی از مشکلات جامعه امروز هست، در قالب یک داستان توضیحاتی داده شده که امیدوارم مفید واقع شود...
در روز عقد ازدواج در جایگاه مخصوص،دخترک درونم می خواست به آغوش پدر پناه ببرد و گریه کند و چهار سال بعد بالاخره شجاعت ترک کردنش را پیدا کردم
ماه ها بعد از درخواست ازدواج، نامزدم اعتراف کرد که در چهار سال رابطه مان به من وفادار نبوده. نابود شده بودم. درعرض چند ثانیه زندگی خوب و خوش آینده ام تبدیل به بدترین کابوس زندگیم شد.
خیلی واضح به یادم می آید. یک روز تابستانی عالی بود و من می خواستم دوش بگیرم که تلفن زنگ خورد. با شنیدن لحن صدای نامزدم از ترس به خودم لرزیدم. می خواست با من صحبت کند، از من خواست بروم خانه اش. انگار قلبم خالی شد، فکر کردم می خواهد عروسی را به هم بزند. چه اتفاق بدتری می توانست بیافتد؟
وقتی که رسیدم، من رو برد توی اتاق و روی تخت نشاند. گیج نگاهش می کردم که داشت گریه می کرد و برای من از وفادار نبودنش حرف می زد. بی حس شده بودم. در تمام این چهار سال با تمام وجود بهش اعتماد داشتم.
حقیقت زندگی ام داغون شده بود، اما در لحظه نتوانستم به ترک کردن فکر کنم. سالن عروسی رزرو شده بود و پدر و مادرش به تازگی خانه ی رویایی مان را خریده بودند. ۲۵۰ کارت دعوت به مراسم ارسال شده بود و من با خودم فکر میکردم: "دیگران چه فکری خواهند کرد؟؟"
وقتی نگاهم کرد و گفت نمی تونسته با من ازدواج کنه مگر اینکه من حقیقت را بدونم، دردی که می کشید احساس می کردم. من هم خودم را قانع می کردم که چون با صداقت آمده و برای من تعریف کرده، این اتفاق دیگر تکرار نمی شود و ما هنوز هم می توانیم زندگی رویایی مان را با هم داشته باشیم. در نتیجه تصمیم گرفتم به کسی حرفی نزنم و عروسی برگزار شود.
اگر می توانستم به عقب برگردم، به اون دختر که روی تخت نشسته بود می گفتم که ارزش اش بیش از این است.
در روز موعود، زمانیکه در جایگاه دست در دست پدرم بودم، دخترک درون من می خواست به آغوش پدر پناه ببرد و گریه کند. به چشمان پدر نگاه کردم، افتخار می کرد. نتوانستم قبلش را بشکنم.
همان لحظه بود که فهمیدم این راز را همیشه در قلب خودم نگاه خواهم داشت.
ازدواج با وجود تجربه داشتن خیانت
اما یک سال پس از ازدواج، همسرم دوباره و دوباره به من خیانت کرد. من انتظار داشتم که اوضاع بهتر شود ولی هر بار می دیدیم که هیچ تغییری در راه نیست، بخشی از وجودم رابطه مان را ترک کرده بود. چهار سال بعد، بلاخره شجاعت ترک کردنش را بدست آوردم.
وقتی می رفتم احساس غرور می کردم، اما دیگر خودم را نمی شناختم. ترک کردن تنها شروع داستان بود. در شش سال آینده که کار می کردم و تلاش می کردم خودم را بشناسم و دوباره خودم را دوست داشته باشم، سخت ترین اتفاقات زندگی برایم رقم خورد.
در نگاه به گذشته و رابطه ی ناموفق ام و دلایل تردیدم برای ترک رابطه به چهار حقیقت رسیدم:
۱- ترس شما از قضاوت و نقد شدن توسط دیگران در مقایسه با احساس خوشبختی تان هیچ ارزشی ندارد.
من در خانواده ای سنتی بزرگ شدم و جدایی من از همسرم برای خانواده ام سخت بود. آنها نمی خواستند به کسی از جدایی من حرف بزنند، برایشان شرم آور بود. زندگی ایده آل در نگاه خانواده من یک زندگی طولانی و ابدی بود. هیچ کس از عمق رنجی که من پشت درهای بسته کشیده بودم خبر نداشت، با این حال هر کس نظری می داد. اما، در پایان روز، این طلاق من بود نه آنها. هیچ وقت نگذارید شخص دیگری شادی و خوشبختی را برای شما تعریف کند. نظر دیگران منعکس کننده ی خواسته آنهاست، نه شما.
۲- نوعی که اجازه دهید با شما برخورد شود انعکاسی است از ارزشی که برای خودتان قایل هستید.
اعتماد به نفس و علاقه داشتن به خودتان فاکتورهای اصلی در جذب شخص مناسب برای زندگی تان است. من در مواجهه با همسر خیانت کارم پنهان کاری می کردم چون فکر می کردم لایق بهتر از او نیستم. همسرم ظاهر زندگی زیبایی فراهم کرده بود و ما در چشم دیگران خیلی خوب به نظر می رسیدیم. اما در درون، من خالی و تنها بودم.
تعیین مرزها و انتظارات سالم ابزار مناسبی هستند برای رسیدن به ارزش ها و اطمینان از میزان شادی که هم از درون و بیرون قابل مشاهده باشد. مرزهای یک رابطه باید از احترام دوطرفه به عقاید، احساسات و نیازهای یکدیگر برخوردار باشد. باید همیشه میزان متعادلی از سازش وجود داشته باشد اما هرگز سعی نکنید از خودتان چشم پوشی کنید. باید برای خودتان زمان بگذارید تا نیازها و خواسته هایتان را بشناسید و بدانید از رابطه تان چه می خواهید.
هیچ شخصی نباید باعث شود تا از شادی خودتان چشم پوشی کنید.
3- مسئله این نیست که چه رفتاری در حق شما می شود، مهم تلاش شما برای متوقف کردن آن است.
اگر می توانستم به عقب برگردم، به اون دختر که روی تخت نشسته بود می گفتم که ارزش اش بیش از این است. که او لایق مردی است که برای او احترام و ارزش قایل شود و پیش از اینکه او را از دست بدهد برای او بجنگد. به او می گفتم که هیچ وقت برای ترک کردن دیر نیست.
از قدیم گفته اند: "یک بار من را فریب می دهی، شرم بر تو. بار دوم من را فریب میدهی، شرم بر من.". شما دو راه در زندگی دارید: قربانی باشید یا فاتح. شما باید خودتان را کنترل کنید، پس از آنچه در زندگی تان اتفاق افتاده استفاده کنید تا شما را به جلو سوق دهد نه اینکه شما را به عقب براند.
۴- شما لایق این هستید که برایتان بجنگند.
شما شادی را در انتهای زندگی برای دیگران و در ابتدای زندگی برای خودتان پیدا خواهید کرد. اشخاصی هستند که فکر می کنند تلاش برای رفع و از بین بردن یک مشکل پیچیده، انسان را قوی می کند اما گاهی اوقات سخت ترین راه ترک کردن است. زمانی هست که رشد و شادمانی به این معنی است: زندگی که سرنوشت شما است را ادامه دهید و گذشته را پیش رو گذاشته و فراموش کنید.
من مدت زیادی را در رابطه ای ماندم که شریک ام به من وفادار نبود، چون نمی خواستم افرادی که روی ما سرمایه گذاری کرده بودند و نگاهشان به ما بود، منجمله خودم، را مایوس کنم. به هیچ وجه ساده نیست زندگی و هرآنچه که فکر می کردی زندگی ات خواهد بود را پشت سر بگذاری اما قدرت و شجاعتی که به شما اجازه این کار را می دهد در درون شما نهفته است. تنها کافی است او را آزاد کنید.
در روز عقد ازدواج در جایگاه مخصوص،دخترک درونم می خواست به آغوش پدر پناه ببرد و گریه کند و چهار سال بعد بالاخره شجاعت ترک کردنش را پیدا کردم
ماه ها بعد از درخواست ازدواج، نامزدم اعتراف کرد که در چهار سال رابطه مان به من وفادار نبوده. نابود شده بودم. درعرض چند ثانیه زندگی خوب و خوش آینده ام تبدیل به بدترین کابوس زندگیم شد.
خیلی واضح به یادم می آید. یک روز تابستانی عالی بود و من می خواستم دوش بگیرم که تلفن زنگ خورد. با شنیدن لحن صدای نامزدم از ترس به خودم لرزیدم. می خواست با من صحبت کند، از من خواست بروم خانه اش. انگار قلبم خالی شد، فکر کردم می خواهد عروسی را به هم بزند. چه اتفاق بدتری می توانست بیافتد؟
وقتی که رسیدم، من رو برد توی اتاق و روی تخت نشاند. گیج نگاهش می کردم که داشت گریه می کرد و برای من از وفادار نبودنش حرف می زد. بی حس شده بودم. در تمام این چهار سال با تمام وجود بهش اعتماد داشتم.
حقیقت زندگی ام داغون شده بود، اما در لحظه نتوانستم به ترک کردن فکر کنم. سالن عروسی رزرو شده بود و پدر و مادرش به تازگی خانه ی رویایی مان را خریده بودند. ۲۵۰ کارت دعوت به مراسم ارسال شده بود و من با خودم فکر میکردم: "دیگران چه فکری خواهند کرد؟؟"
وقتی نگاهم کرد و گفت نمی تونسته با من ازدواج کنه مگر اینکه من حقیقت را بدونم، دردی که می کشید احساس می کردم. من هم خودم را قانع می کردم که چون با صداقت آمده و برای من تعریف کرده، این اتفاق دیگر تکرار نمی شود و ما هنوز هم می توانیم زندگی رویایی مان را با هم داشته باشیم. در نتیجه تصمیم گرفتم به کسی حرفی نزنم و عروسی برگزار شود.
اگر می توانستم به عقب برگردم، به اون دختر که روی تخت نشسته بود می گفتم که ارزش اش بیش از این است.
در روز موعود، زمانیکه در جایگاه دست در دست پدرم بودم، دخترک درون من می خواست به آغوش پدر پناه ببرد و گریه کند. به چشمان پدر نگاه کردم، افتخار می کرد. نتوانستم قبلش را بشکنم.
همان لحظه بود که فهمیدم این راز را همیشه در قلب خودم نگاه خواهم داشت.
ازدواج با وجود تجربه داشتن خیانت
اما یک سال پس از ازدواج، همسرم دوباره و دوباره به من خیانت کرد. من انتظار داشتم که اوضاع بهتر شود ولی هر بار می دیدیم که هیچ تغییری در راه نیست، بخشی از وجودم رابطه مان را ترک کرده بود. چهار سال بعد، بلاخره شجاعت ترک کردنش را بدست آوردم.
وقتی می رفتم احساس غرور می کردم، اما دیگر خودم را نمی شناختم. ترک کردن تنها شروع داستان بود. در شش سال آینده که کار می کردم و تلاش می کردم خودم را بشناسم و دوباره خودم را دوست داشته باشم، سخت ترین اتفاقات زندگی برایم رقم خورد.
در نگاه به گذشته و رابطه ی ناموفق ام و دلایل تردیدم برای ترک رابطه به چهار حقیقت رسیدم:
۱- ترس شما از قضاوت و نقد شدن توسط دیگران در مقایسه با احساس خوشبختی تان هیچ ارزشی ندارد.
من در خانواده ای سنتی بزرگ شدم و جدایی من از همسرم برای خانواده ام سخت بود. آنها نمی خواستند به کسی از جدایی من حرف بزنند، برایشان شرم آور بود. زندگی ایده آل در نگاه خانواده من یک زندگی طولانی و ابدی بود. هیچ کس از عمق رنجی که من پشت درهای بسته کشیده بودم خبر نداشت، با این حال هر کس نظری می داد. اما، در پایان روز، این طلاق من بود نه آنها. هیچ وقت نگذارید شخص دیگری شادی و خوشبختی را برای شما تعریف کند. نظر دیگران منعکس کننده ی خواسته آنهاست، نه شما.
۲- نوعی که اجازه دهید با شما برخورد شود انعکاسی است از ارزشی که برای خودتان قایل هستید.
اعتماد به نفس و علاقه داشتن به خودتان فاکتورهای اصلی در جذب شخص مناسب برای زندگی تان است. من در مواجهه با همسر خیانت کارم پنهان کاری می کردم چون فکر می کردم لایق بهتر از او نیستم. همسرم ظاهر زندگی زیبایی فراهم کرده بود و ما در چشم دیگران خیلی خوب به نظر می رسیدیم. اما در درون، من خالی و تنها بودم.
تعیین مرزها و انتظارات سالم ابزار مناسبی هستند برای رسیدن به ارزش ها و اطمینان از میزان شادی که هم از درون و بیرون قابل مشاهده باشد. مرزهای یک رابطه باید از احترام دوطرفه به عقاید، احساسات و نیازهای یکدیگر برخوردار باشد. باید همیشه میزان متعادلی از سازش وجود داشته باشد اما هرگز سعی نکنید از خودتان چشم پوشی کنید. باید برای خودتان زمان بگذارید تا نیازها و خواسته هایتان را بشناسید و بدانید از رابطه تان چه می خواهید.
هیچ شخصی نباید باعث شود تا از شادی خودتان چشم پوشی کنید.
3- مسئله این نیست که چه رفتاری در حق شما می شود، مهم تلاش شما برای متوقف کردن آن است.
اگر می توانستم به عقب برگردم، به اون دختر که روی تخت نشسته بود می گفتم که ارزش اش بیش از این است. که او لایق مردی است که برای او احترام و ارزش قایل شود و پیش از اینکه او را از دست بدهد برای او بجنگد. به او می گفتم که هیچ وقت برای ترک کردن دیر نیست.
از قدیم گفته اند: "یک بار من را فریب می دهی، شرم بر تو. بار دوم من را فریب میدهی، شرم بر من.". شما دو راه در زندگی دارید: قربانی باشید یا فاتح. شما باید خودتان را کنترل کنید، پس از آنچه در زندگی تان اتفاق افتاده استفاده کنید تا شما را به جلو سوق دهد نه اینکه شما را به عقب براند.
۴- شما لایق این هستید که برایتان بجنگند.
شما شادی را در انتهای زندگی برای دیگران و در ابتدای زندگی برای خودتان پیدا خواهید کرد. اشخاصی هستند که فکر می کنند تلاش برای رفع و از بین بردن یک مشکل پیچیده، انسان را قوی می کند اما گاهی اوقات سخت ترین راه ترک کردن است. زمانی هست که رشد و شادمانی به این معنی است: زندگی که سرنوشت شما است را ادامه دهید و گذشته را پیش رو گذاشته و فراموش کنید.
من مدت زیادی را در رابطه ای ماندم که شریک ام به من وفادار نبود، چون نمی خواستم افرادی که روی ما سرمایه گذاری کرده بودند و نگاهشان به ما بود، منجمله خودم، را مایوس کنم. به هیچ وجه ساده نیست زندگی و هرآنچه که فکر می کردی زندگی ات خواهد بود را پشت سر بگذاری اما قدرت و شجاعتی که به شما اجازه این کار را می دهد در درون شما نهفته است. تنها کافی است او را آزاد کنید.
برای ارسال نظر کلیک کنید
▼